۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

خروش مجدد

باز این هوا، هوای خروش مجدد است

اما دلم در این میانه مردد است

گویی تمام جهان چشم دوخته اند

برما...!!!

تا که ببینند بار دیگر سیل را

سیلی که از کرانه ی کوه بلند تا دشت سرخ

در رفت و آمد است

در کوچه ها کولیان ساز می زنند

این دوره گردها گویی مرز جهان را ندیده اند

مغزم میان خاطره ها تاب می خورد

هرگوشه اش برای دلم ساز میزند

با هر نگاه بدنم آه می کشد

با من از گوشه ی از کوچه های شهر یاد می کند

در این میان تن من "داد" می کشد

ای بی خیال سکونِ تو در میانه

رذالت است

در گوشه ی اتاق کفش کتانی با خون لکه های کهنه اش

مرا زیر بار نگاهش خرد می کند

در مخیله ام باز خاطره ها زنگ می خورند

لاله های سر خ، آسفالت داغ

کوچه ی بن بست و خانه ی پیرزن مهربان

یک سرفه ی خشک از سوز ش گلو می گوید

چشمهایم...

این هوا، هوای خروش مجدد است