۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

دستفروش تونسی سوخت ملتی به تلاطم درآمد!!!
کارگر وبلاگ نویس ایرانی زیر شکنجه کشته شد ناله های مادرش لالایی خواب ملتی شد:((((((((((((
آب ببره این ملت و که خوابشون مرگ رو روسفید کرده !!!!!

میانه شهرم

مرا درمیانه ی شهرم به خاک بسپارید

آنجا که مبارزان بر آن پای کوبانند

آنجا که فریاد زنند آزادی را


آنجا که بوی خون هار کند کر کسان را


آنجا که بوی خون طعم شراب می دهد برای عاشقان


مرا میان کوچه پس کوچه های شهرم دفن کنید


برایم گل نیاورید فریا د بیاورید


فریاد رهایی


برایم ختم قرآن اگر می گیرید


قاری اش در شهر فریاد زند آزادی


شب سوم برایم نکنید شیون و مویه و یا غمخواری


صحبت از چاره کنید چاره ی هر زنجیر چاره ی چاه و یلان در بند


شب هفتم برایم خیرات ندهید خرمای بم و حلوای شیرین


تخس کنید در میان مردم واژه های تازه


یک ترانه از نو


با کلامی از او


او که در میدان است


او که در رزمگه چنان شیر دمان می غرد


بر مزارم بوته گلسرخ یا لاله ننشانید


سرو آزاد و یله غرس کنید استوار چون فرهاد


شب چلم آتشی برپایید به بلندای البرز


دو ر آن چرخ زنان رقص کنید


به جهان ساز کنید عشق و سرمستی را


باده ی تاک اگر می نوشید


جای من یک دوسه جام زنید باده ی آزادی


شب چِلم بنوازید تارو تنبور و فریاد زنید


زنده باد آزادی


زنده باد این وطنم


زنده باد ایرانم

................................
قلم شکسته
سوم اسفندماه 1389

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

از تجربه هایمان آموخته ایم ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

 تجربه ی راه پیمایی های نیمه ی اول سال  88 متفاوت بودبا شرایط راه پیمایی های بعدازآن با توجه به شور هیجان مردم در کسب خبر واشتیاق فراوان آنهادرراه پیمایی ها و هنوز می شد هوای اتمسفر روزهای  بعد از انتخابات را استشمام کرد.  سازماندهی راه پیمایی ها  بسیار  آسان  تر بود
 اما  در نیمه ی دوم  با توجه به بازه ی زمان طولانی تر دربین  تظاهرات سازماندهی تظاهرات احتیاج  به اطلاع  رسانی و  و تلاش بیشتری داشت.
 در نیمه ی دوم سال فقط 4 راهپیمایی داشتیم: 
13 آبان ، 16آذر، عاشورای 88 در شش دی ماه ، و البته 22 بهمن به  جهت  ایده ی شاهکار  اسب  تروا  برا ی مردم بی نظم  شکست  بدی بود 

 جنبش  پس از 22 بهمن 88( البته در این میان 22خرداد 89 تجربه ی خوبی برای ما در کنترل و حفظ نیروهایمان  بود حکومت  آنروز از ما خشونت میخواست  تا ریشه مان را بسوزاند ) به خواب زمستانی رفت تا اینکه بار دیگر زمستان 89 با تلنگری که بهار  عربی به جنبش وارد  کرد و حضور مجدانه ی  فعالان داخل  کشور و کمک دوستان  خارج از ایران مهیای  حضور در 22 بهمن  89 شد  که در روزهای انتهایی با تدبیر هوشمندانه و پدرانه ی  بزرگان  جنب آقایان موسوی و  کروبی  و در خواست ایشان برا ی دریافت مجوز برای روز 25 بهمن 89 جهت راهپیمایی  یکی از بهترین راهپیمایی های این سه سال شکل  گرفت   حرکتی که  زنده و پویا بودن  جنبشی را فریاد زد که حکومت هر روز با هزار تبلیغات ریزو درشت سعی  براین داشت که بگوید این  جنبش مرده است.

 مشکل  بزرگ ما این است  که تجربه های دیگران  کمتر استفاده میکنیم (البته  نمیکنیم  لغت مناسب تریست ) و بدتر از آن از  تجربه های خودمان  نیز درس نمیگیریم .
با توجه  به  تجربه ی سه سال  گذشته  باید به این پی برده باشیم  که فراخوانها ی شتاب زده و خلق الساعه  نه تنها  کمکی به  ما نمی کند بلکه بیشتر موجب سرخورده گی و  زده گی  فعالان  جنبش میشود.
باید به بی نظمی ذاتی ما ایرانیان  نیز توجه  کرد اگر به این بی نظمی ذاتی و نهادینه  شده دربین  جامعه  مان  توجه  نداشته باشیم  همان  اتفاقی می افتد که در 22 بهمن  88 افتاد اسب  تروایی که خر لنگ هم نبود.
     25 بهمن89 و فراخوانهای بعد ازآن  به ما  باید یاد داده  باشد که برای بیرون  آوردن مردم  از لاک  خود و  کشاندن  آنها به خیابان  تنها  نمی توانبم به  فراخوان  دادن اکتفا  کنیم ، حتی اگر  از زبان  کسانی باشد در میان مردم  شهره و سرشناس باشند.
   اخرین را هپیمایی موفق  جنبش سبز  تحت  تاثیر عوامل  مختلفی بود.
با  جنبش های  پی در پی در کشورهای عربی گویی جامعه  ایران  نهیب  خورده بود  که  مارا چه شده،؛ این  سکوت  سهمگین  مان  چیست؟؟!! این  پرسشها فضای جامعه را برای سازماندهی یک  تظاهرات  آماده  میکرد ! وهمچنین  انرژی مضاعفی به  فعالان  داخل  کشور میداد باتوجه  به زمان مناسب  تا  بیست و  دوم  بهمن  ماه  این  فعالان زمان کافی را برای  عملیات اجرایی این سازمان دهی مانند  نقل  قول سینه به سینه میان  مردم  پخش اعلامیه و  دیوار نویسی  داشتند. نباید از تاثیر دیوار نویسی  و پخش اعلامیه  درمیان  مردم به سادگی گذشت .
اعلامیه های مکتوب و دیوار  نویسی علاوه بر اینکه رسانه ی جنبشی  بدون  رسانه اند اولین  قدم  در  شکستن  دیوار ترس مردمند.
 وقتی درمیان این مردم باشید وببینید چگونه با حرارت از این و آن دیوار نوشته  صحبت میکنند بیشتر به تاثیر این اعمال درمیان  مردم  پی می برید.در این میان  نباید از عنصر زمان غاقل شد، زمان  نباید نه آنچنان  طولانی باشد که مردم  را به انفعال و رخوت برساندونه آنچنان کم  که فرصت  مقدمه چینی برای شلیک  نهایی نداشته  باشید.
 همین  مقدمه چینی ها باعث شد  تا دراین میان  فعالیت  ستودنی فعالین  خارج از کشور  به پیشنهاد دوستان  داخل  کشور در کمپین  تماس سبز به یکی از موفقترین  کمپینهای این  سه ساله  اگر نگوییم  موفقترین  کمپین  فعالان  خارج از کشور تبدیل  شود.
و آخرین  راه پیمایی جنبش سبز یکی از به یاد ماندنی ترین هایش باشد یادمان  نمی رود ترسی را که در چشمان  ماموران  می دیدیم  همچنان یادمان  نمی رود  که  ماموران عاد ی نیروی انتظامی برای اولین بار چقدر منفعل  بودند.
 نظر نگارنده نه این است که دست رو ی دست بگذاریم و خانه نشین  باشیم که خود میداند  "به راه بادیه  رفتن به از نشستن  باطل که گر مراد نیابم  به قدر وسع بکوشم " اما دراین  میان  نمی توان  بدون  برنامه ریزی و زمان لازم و بستر مناسب اقدام  کنیم. همانطور که دیدیم: شورایی به نام شورای هماهنگی سبز بعد از آن آخرین،بارها  سعی درترتیب  دادن تجمع نمود وهربار می توان  گفت به طورحتم  ناموفق بود نه تنهاناموفق  بلکه بارها توسط فعالان  مختلف به چالش کشیده شد. تا حدی که دستمایه ی طنز هم  گردید.
گاهی  اوقات باید جایگاه خود را  شناخت  و این را دانست  که هر سخنی از  هر دهانی  مورد اقبال  نیست و به  قول بزرگی  اول  بزرگی بیاموزید سپس بزرگی کنید حرف بزرگ از دهان  کوچک جز لوث  کردن  آن حرف ثمر دیگری ندارد (نگارنده البته به کوچکی  خود واقف است و این سخنان را نه سخنان بزرگ از دهان  کوچک بلکه  درد دلی دوستانه و بازخوانی تجربه ی شخصی  بنامید)

  تجربه  به ما نشان داده  تجمعات  با  جمعیتی کم و عدم سازماندهی به جز هزینه یی گزاف برای  فعالان سودی نخواهد داشت این را به عینه دیده اییم  هرجا  تفوق و فزونی با ما بوده  هزینه مان کم و دستاوردمان به  قدر بوده و هرجا  خلاف این، کتک  بوده و  باتوم و دستگیری، می دانم بسیاری از فعالان  ترسی از هزینه های این  چنینی ندارند.
اما به نظر بنده هزینه باید  با  دستاورد تناسبی داشته  باشد!!!

  در نظر بنده اگر  قرار جنب و جوشی داشته باشیم   بهتر است  ابتدا بستر سازی کنیم ، با  کار مداوم  و صد البته  تدبیر
 و اینکه  این روزها بیشتر بر سازماندهی تمرکز کنیم  تا هر حرکت  احساسی و عجولانه شاید نظر بنده  منتقدان بسیاری داشته باشد نظرشان به دیده منت در صورت  رد بنده با  منطق  دلیل  بنده همین  فردا فریاد میزنم  برویم  به خیابان ...

 در این بین  این را از نظر دور نداریم فعال زندانی دیگر فعال نیست.به خصوص اگر  فعال  مورد نظر نه اسمی داشته باشد نه رسمی چنان در بوته ی فراموشی میسوزد  که حتی نه شلاق  خوردنش نه اعتصاب غذایش هم  صدایی از کسی بر نمی انگیزد!!!.
فعال در بند  چندان فرقی  با فعال مسکوت  ندارد!اماشاید در این میان بتوان  عنصر مسکوت را راحتتر به حر کت در آورد.
 اما این  سخن بدین  معنی نیست  که فعالان  دربند  را ارج نمی نهیم  آنها تک تک شان برای ما  به سان  برادر و  خواهرمان  عزیزند بلکه سعی حداکثریمان  باید بر عدم گرفتاری باشد نه اینکه مانند  بسیاری از دوستان آشنا  خودمان را کودکانه و مفت و مسلم  به بند بکشانیم!!!
 حرف  آخر:
 از شکافهای درون  حکومت بهره نمی بریم !!
 برای  اقتصاد هیچ برنامه ی نداریم !!
 برای قشر محروم  هیچ چشم اندازی در جنبش متصور نیستیم.!!
 برای  شورش محتمل نان و به  فاجعه  منجر نشدنش هیچ برنامه ایی نداریم !!!.
  فقط  و فقط  به دنبال  تسخیر خیابانیم!!!
 با این  بی برنامه گی ها همان خانه نشینی بهتر است!!
 شیخ  عزیز و میر بزرگوار بعد از شما  راهمان  را  گم  کردیم!!!
 میگفتیم  که جنبشمان  رهبر ندارد رهبریش عرضی  ست اما این  گزافه یی بیش نبود !!!
 بی شما  جنبش ما بی سر شده است ....
به امید ایرانی آزاد هر چند دور یا شاید نزدیک ...
 

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

روایت ژیلا بنی یعقوب از روزهای زندانش در نامه ای خطاب به همسرش در زندان رجایی شهر

این پایداری و عشق بی نظیر در میان زوج های زندانی انقدر زیباست که زبان از توصیف آن عاجز است
وگویی دوباره  لیلی از قصه ها سر برآورده و مجنون در پی او سر بر بیابان  گذاشته
 بهمن احمدی امویی و ژیلا  بنی یعقوب هم یکی از این اسطوره ها  عاشقی اند
 نامه ی ژیلا  بنی یعقوب به همسرش را به نقل از جرس میخوانیم
جرس :
بهمن عزیزم سلام
نزدیک به دو ماه از آخرین ملاقات ما می گذرد. آخرین دیداری که در پشت میله های آهنی و شیشه های دو جداره سالن ملاقات زندان رجایی شهر انجام شد.
راستی برایت نگفتم که چقدر برای آمدن به آن آخرین ملاقات دو دل بودم و تردید داشتم حتی تصمیم داشتم که تاریخ آمدنم به زندان اوین را یکی دو روزی جلو بیاندازم تا به پنج شنبه که روز ملاقات زندان رجایی شهر است، نرسم .شاید الان که این را... می خوانی تعجب کنی حالا برایت می گویم چرا دوست نداشتم به آن ملاقات خداحافظی بیایم. ملاقاتی که می دانستم ممکن است با ملاقات بعدی مان یک سال فاصله داشته باشد، باورت می شود؟ یکسال!
می ترسیدم شجاعت خداحافظی یک ساله با تو را نداشته باشم، می ترسیدم، بغضم بترکد و اشکهایم سرازیر شود و تصویر من با بغض و اشک؛ یک سال تمام تو را رها نکند. اما هر جور بود، بالاخره تصمیم گرفتم که بیایم و آمدم .
مقامات دادستانی و زندان حتی به زنی که قرار بود به زندان برود و می خواست با همسر زندانی اش، خداحافظی کند نیز اجازه ملاقات حضوری نداده بودند. روزگاری این مخالفت ها و ممانعت ها موجب تعجبم می شد. اما این اتفاقات الان کمترین تعجبی را در من بر نمی انگیزد. در تو چطور؟
این ملاقات نیز پشت شیشه های دو جداره ی کدر با میله های قطور فلزی رجایی شهر انجام شد. تو مثل اغلب روزهای ملاقات همان تی شرت سبز خوش رنگت را پوشیده بودی. سبزی که به تو خیلی می آمد و همیشه می گفتی: «ژیلا ! چون رنگ سبز را خیلی دوست داری، روزهای ملاقات این را می پوشم.»
فقط بیست دقیقه وقت داشتیم و هر دو تند و تند حرف می زدیم. قرار بود همه حرف های ماه های آینده را در بیست دقیقه خلاصه کنیم و چه کار سختی بود.
تو به خاطر تجربه طولانی ترت در زندان، یکسره سفارش هایی می کردی که من چگونه دوران حبس ام را راحت تر طی کنم. از ضرورت ورزش و مطالعه مرتب و هواخوری هر روزه گفتی و توصیه مطالعه چند کتاب که به قول خودت خواندنش در زندان می چسبد.
و من چند بار گفتم :«بهمن انقدر نگران من و این زندان یکساله نباش، بالاخره میگذرد.» و تو گفتی: «مهم این است که خوب بگذرد.»
خدا می داند که آن روز چقدر دلهره داشتم. دلهره از اینکه نکند بغض ام و بغض ات بشکند و اشکهایمان سرازیر شود. آن بیست دقیقه گذشت و بغض مان نشکست و چشم هایمان تر نشد. آخرش، دستم را بر شیشه دو جداره گذاشتم و تو هم از پس آن دو لایه شیشه ضخیم لعنتی دستت را درست روی دست من مماس کردی و این به جای هر در آغوش کشیدن و یا بوسه ای قرار بود همه گرمی احساس ما را نسبت به یکدیگر نشان بدهد. وقت ملاقات تمام شد. تو بلند شدی و من در حالی که دور شدنت را از پشت شیشه و آهن نگاه می کردم، مطمئن از اینکه مرا نمی بینی با خیال راحت بغض فروخورده ام را رها کردم و آرام اشک ریختم. نمی دانم تو آن لحظه در حالی که از من دور می شدی، چگونه بودی و چه کردی...
وقتی در نخستین روز ورودم به اوین، برای رسیدن به بند زنان، از کنار بند 350 گذشتیم، خیلی ذوق کردم. اینجا همان جایی است که تو سه سال از زندگی ات را در آن گذرانده ای و من همیشه آرزو داشتم از دور هم که شده، یکبار آن را ببینم. حالا من در کنار همان بندی زندگی می کنم که تو تا همین چند ماه پیش در آن بودی. می دانی که بند زندانیان سیاسی زن در کنار بند 350 که محل نگهداری زندانیان سیاسی مرد است، قرار دارد. گاهی از آن سوی دیواری بلند، صدای هم بندان دیروزت را می شنوم و هر بار یادم می آید که تو در نامه ای برایم نوشته بودی که وقتی از آن سوی دیوار بند 350 صدای زندانیان زن را می شنیدی، من را در میان آنها تصور می کردی که به زودی یکی از آنها خواهم بود. حالا من اینجا هستم و تو نیستی.
اینجا بسیاری از تصویرها، دیوارها، فضاها و اتفاقات برایم آشناست، آشناست چون تو در سه سال گذشته بارها این فضاها را چه در نامه ها و چه در ملاقات های کابینی برایم توصیف کرده بودی. حالا من آن توصیف ها را تجربه می کنم. تو حتی از ماه آسمان اوین هم برایم گفته بودی. همان ماه.
دیشب توی بند نشسته بودم که شبنم مددزاده با هیجان و شوق زیاد صدایمان کرد: «بچه ها بیایید ماه را ببینید که چقدر قشنگ است.»
همان موقع من یادم آمد که می گفتی گاه تو و دوستانت هم لحظاتی در حیاط بند 350 می نشینید و به ماه خیره می شوید.
دنبال شبنم به هواخوری کوچک بند رفتم و به آسمان نگاه کردم به ماه که گاه ابرهای خاکستری در آغوشش می گرفت و گاه سفیدی خیره کننده اش هر ابری را پس می زد.
شبنم می گفت: «از کودکی ماه را دوست داشتم، آخر می دانی ماه خیلی زیباست، در زندان رجایی شهرکه بودم نمی توانستم ماه را ببینم و چقدر دلم برای ماه تنگ می شد، تا اینکه بالاخره یک روز از میان چند دریچه و ورقه های فلزی توانستم ماه را ببینم و چقدر خوشایند بود.»
دارم سعی می کنم گزارش کوتاهی از روزهای زندانم به تو بدهم تا مطمئن شوی چنان که خواسته بودی روزهای حبس ام، چندان بد نمی گذرد. اینجا روزهای ما آرام است اغلب افراد برنامه های جدی مطالعه، ورزش، آموزش زبان و کارهای دستی دارند.
روحیه بیشتر زندانیان خیلی خوب و بانشاط است. این روحیه خوب به من هم انرژ ی و روحیه زیادی می دهد. وقتی می بینی بهاره هدایت با این حکم سنگین زندان، اینقدر پر انرژی و با نشاط و مصمم است، امید می گیری. یا مهوش شهریاری و فریبا کمال آبادی که با حکم های سنگین بیست سال زندان آنقدر آرام و صبورند که تو باور نمی کنی چنین احکام سنگینی در پرونده خود دارند و چند سالی است که بدون مرخصی دوران حبس خود را می گذرانند و یا نسرین ستوده که نزدیک به سه سال است که بدون مرخصی در زندان است. پس من و شیوا و مهسا به عنوان زندانی های نسبتا تازه وارد نمی توانیم به خودمان اجازه بدهیم بی حوصله و یا احیانا کم نشاط و بی انرژی باشیم. ما هم مثل آنها کتاب می خوانیم و ورزش می کنیم و صبوریم و حبس می کشیم .
الان اینجا ( بند زندانیان سیاسی زن )، 33 نفرهستیم. فائزه هاشمی ، نازنین دیهیمی و بهناز ذاکر تازه ترین ورودی های بند هستند. فائزه را حدود ساعت دوازده و نیم شب آوردند. دوازده شب، ساعت اجرای خاموشی در بند است و همه ما در تخت های خود بودیم، یا خواب و یا در حال مطالعه. ورود زندانیان جدید در چنین زمان هایی، خیلی عادی نیست. آنها را معمولا در ساعت اداری به بند عمومی منتقل می کنند. با آمدن فائزه به بند، همگی از تخت هایمان پایین آمدیم. همه می پرسیدند چه خبر شده که این موقع شب فرزند هاشمی رفسنجانی را به زندان آورده اند؟ فائزه با هیجان زیاد چگونگی بازداشت و انتقالش را به زندان توضیح می داد. نازنین دیهیمی را اما ساعت 3 بعد ار ظهر آوردند، دختر همان نویسنده و مترجم خوب و معروف، یعنی خشایار دیهیمی است. اینجا روزها و شب ها شباهت زیادی با هم دارند و ورود هر زندانی جدید یک اتفاق مهم است و جنب و جوش زیادی را دربند ایجاد می کند. انگار روزنه و اتصالی است بین دنیای زندانی با دنیای بیرون. زندانی های قدیمی از هر تازه واردی اول درباره خودش و دلایل زندانی شدنش می پرسند و بعد هم اغلب سوالاتی از این قبیل: چه خبر تازه؟ اوضاع آن بیرون چطور است؟ از آخرین تحولات و تحلیل ها بگو؟
ما 33 زندانی زن هستیم با عقاید و افکار مختلف و گاه مخالف یکدیگر. زندانی هایی از جنبش سبز، بهایی ها، سازمان مجاهدین خلق، نو مسیحی ها و...
بهمن عزیزم، یکی از جذابیت های این زندان برای من همین است که افراد با افکار و عقاید متفاوت و حتی مخالف، زندگی مسالمت آمیزی را در کنار یکدیگر دارند. وقتی همه با هم در کنار هم می نشینیم، غذا می خوریم، حرف می زنیم، بحث و گفتگو می کنیم، و در یک کلام با هم زندگی می کنیم، عمیقا احساس خوبی پیدا می کنم. هر روز که آن زندگی مسالمت آمیز را تجربه می کنم، بیشتر آرزومند می شوم که چنین الگویی را روزی در گستره زندگی در جامعه مان شاهد باشیم یعنی با افکار عقاید مختلف سیاسی، مذهبی و عقیدتی کنار هم زندگی کنیم بدون تلاش برای حذف یکدیگر، بدون آنکه به خاطر تفاوت عقیده و مذهب و مرام سیاسی با هم دشمنی بورزیم.»* اگر در زندان این زندگی مسالمت آمیز ممکن است، چرا در گستره جامعه ای به نام ایران ممکن نباشد؟ من به تحقق چنین جامعه ای امیدوارم. آن روز خوب خواهد آمد.
دلتنگ تو هستم اما بیشتر از همیشه دوستت دارم
ژیلا بنی یعقوب- زندان اوین
بند زنان

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

آنروزها،امروز، آقای خاتمی ؟؟؟!



 سلا م: سید خندان با عبای شکلاتی
نمی دانم مارا به یاد می  آوری یا نه!؟ من هم یکی از همانهایم  یکی از همان بچه های دهه ی پنجاه
  ما بچه های دهه ی پنجاه،همانهایی که  شانزده سال پیش شما را روی شانه هایشان گذاشتند
و تا کاخ ریاست جمهوری رساندند تا به وظیفه تان در قبال مردم عمل کنید .
می دانید که ؟؟ قدرت، مقام و اعتماد مردم مسولیت  می آورد و وظیفه...

   ما به درستی تفاوت فضای قبل از شماو بعد از شما را می دانیم،به درستی میدانیم که شما بسیاری از حقوق حقه ی مارا که پیش از شما به انحا مختلف از ما دریغ کرده بودند به  جامعه باز گرداندید در حد توان.
 
 یادم نمیرود که در دوران صدارت شما بود که روزنامه یی مانند جامعه منتشر میشد ،یادم نمیرود که در دوران صدارت شما بود که موسیقی پاپ جان دوباره ی گرفت ،یادم نمی رود در دوران صدارت شما بود که فشارها بر جوانان  کمتر بود،یادم نمیرود که در دوران صدارت شما بود که مردم دنیا به ما خوبتر نگاه می کردند، یادم نمیرود که در دوران صدارت شما با ثبات ترین دوره ی اقتصادی بیست و اندی سال اخیر بود.
 و بسیاری  از خوبی ها ی دوران صدارتتان که همه می دانند و بازگویی آنها جزبه درازا کشاندن  کلام نخواهد بود.
   
شمادردوران صدارتتان  سعی در بهبود اوضاع داشتید تا توانستید در جهت گسترش فرهنگ و ثبات اقتصادی
توان گذاشتید،ملت ایران بابت تمام  اینها از شما  ممنون  است و همچنان قدردان شما خواهد بود .

سید عزیز:مردم و جامعه در قبال انجام وظیفه ی هیچ سیاستمداری وامدار آن سیاستمدار نیستند و بدهکار انجام دادن  وظیفه ای نیستند که بر عهده ی آن دو لتمرد بوده است ولی در قبال آنچه که وظیفه داشته و انجام نداده حق پرسش دارند.

و خواهند  پرسید،که فلاکت و ویرانی امروز کشور، آیا محصول  برخی بی کفایتی ها، عدم جسارتها و قدرت طلبی های  آنروزها نیست ؟؟!
 آیا همان اتفاقاتِ طی دوران  دوم  صدارت تان درمیان شما و بخصوص جبهه ی متشکل در اطرافتان  نبود که کشور را درسینی مرصع  به دستان  ویرانگر رییس دولت فعلی تقدیم کرد ؟؟!
من به هیچکدام دیگر از کاستی های دیگر دوران صدارتتان اشاره نمیکنم که همین  یکی برای هفت پشتمان  کافیست
 ما هما نجایی به خاک سیاه نشستیم ...
که شما و دوستانتان  کاندیداهایی را به میدان انتخاب فرستادید که برای رای ندادن به هرکدامشان دلیل محکمی داشتیم.

هاشمی رفسنجانی: طی دوران  صدارتتان دانسته یا ندانسته  دوستان شما چنان  سیمایی به حق یا ناحق از او ساختند که رای دادن ما به او عملی بود بالاتر از محال!!

شیخ مهدی کروبی: امروز شیخ برای ما مردیست که با دلا وری، صرا حت سخنش،و پایمردیش ، برای ما الگوییست برای زیستن.
اما  آنروز او در نظرما مردی بود  که در آزمون تحصن مجلس ششم مردود شده بود!!

مصطفی معین :فرهیخته بو د و  دانشگاهی، اما نه گزینه ای برای ریاست جمهوری، از پیش باخته بود!!؟

 
شما و جبهه ی متشکل در اطرافتان حتی در میان این سه کاندیدا هم نتوانستید برسر یک فرد به اجماع برسید
بد نیست به مجموع آرای این  سه نفر در دور اول انتخابات  سال 84 بیندازیم.
مابقی هم که  صرفن برای بازی آمده بودند.

 آری همین اشتباه مرگبار شما و جبهه ی همراهتان برا ی فلاکت امروز کافی بود از لوایح  اختیارات رییس جمهور وجنگ قدرتهای درون  جناحی و غیره و غیره نمی گوییم.
که  در خانه اگر کس است
یک حرف بس است

 شما هنوز در پس خاطرات ما مردی هستی دوست داشتنی ، بر خلاف نظر برخی از دوستان بزرگوار که مارا وامدار شما می دانند وهر حرف و نقدی را نسبت به شما ناسپاسی ما،در قبال وامداری مان ،منِ کوچک تصور نمی کنم  بابت آنچه وظیفه ی شما در برابر جامعه  بوده بدهیِ به شما داشته باشیم، گلایه اما بسیار داریم که در انتها وظیفه تان  را فراموش کردید.

سید  جان میدانی  ماجرا چیست  آنقدر تو سرمان زده اند
  یک نفر که می آید طبق روال  راست و درست عمل میکند و تو سرمان نمی زند  فکر می کنیم آن توسری نخوردنها را به او بدهکاریم حکایت ما این  است سید جان ...
دیگر حرفی نیست که همین چند کلام هم زیاده گویی بود.
در پناه خدا  همیشه شاد باشید ... 

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

باز آدینه باز نامه یی دیگر

السلام علیک یا علی بن ابی طالب
سلام بر مولایم علی امروز باز روز آدینه ی دیگری برما گذشت باز موعد نامه نگاری هرچند چند هفته ایست که خلف وعده کرده ام  و نامه ی نمی نویسم
اما امروز مخاطب  نامه ام پسر عم پیامبر اسلام ، امام اول شیعیان و 5سال حاکم امپراطوریی به وسعتی از مصر تا سرحدات ایران بزرگ است

 آیا در حکومت شما هم به صرف نامه ای و کلامی  عده ای اوباش به در منزل گوینده و نویسنده ای  چونان سگان قلاده دریده هجمه  میکردند
 آسایش را بر اهالی خانه حرام میکردند؟؟؟؟؟؟
؟
 آیا هیچگاه در حکومت شما انسانی به جرم اظهار عقیده و یا حتی مخالف کلامی و نوشتاری ویا فعالیت مخالف سیاسی دچار حبس و زندان شد ؟؟؟؟؟؟

 آیا در حکومت شما اوباش مزد بگیر حکومتی هیچگاه محلی از اعراب داشتند؟؟؟

  آری همین سه سوال نامه ی من بود به شما
باشد می روم نهج البلاغه باز می کنم و جوابهایم را میابم
 اما این روزها بیشتر دلم می خواهد برای کسی نامه بنویسم که جوابم را د اده است