۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

/به زيباترين لحظه هاي خدا/
/ به قربانيان منا ني نوا/

/به زيبادلان سراي ازل/
/به خرمدلان مي لم يزل/

/به عشاق ناديده مجنون شده/
/به مادرزغم پيرومحزون شده/

/به فرياد هيهات شاه بلا/
/به هر لاله ي خفته ئ كربلا/

/به شش ماهه سرباز،طفل رباب/
/نواي غم آيد زچنگ ورباب/

/شده گاه ماتم محرم به پا/
/يزيد و يزيدي علمدارو پا/

/معاويه گشته علي اي دريغ/
/به يشه زند مكرونيرنگ تيغ/

/چو دين را خرافات آلوده اند/
/به راهش بسي دام افكنده اند/

/زحرص وطمع قدرت وآزخويش/
/حجابي كشيد جمع ملابه كيش/

/چه گويم زتزوير اين روبهان/
چه گويم زناداني مردمان/

/ز راه حسين و سواران او/
/فقط ديده دارند گريان او/

/يكي كربلا يك دكان دونبش/
/براي همي دين فروشان لش/

/نهاني پلشتي و زشتي كنند/
/به منبر صلاي شفاعت زنند/

/همه قاري و صوتشان دلنشين/
/به مفهوم كارش نباشد همين/

/سر روي ني صوت قرآن او/
/به منبر فروشد كزو آبرو/

/چومختار راهش زرو زورونام/
/زند از حسين دم به گفت و كلام/

/سراپرده دارند كاخ يزيد/
/ز تزوير ونيرنگ براو مزيد/

/به يك ياحسسين آهوي طبع من/
/گذارد سرش را بدشت و دمن/

/به ذبح عظيم و جوانان دين/
روان سوي مسلخ به اركان دين/

/مرام حسين ،عشق ومهر و وفا/
نه راهش ستم، راه قوم دغا/

/مرام حسين، زينب بوتراب/
/كه ويران كند،مكرِ بزم شراب/

/مرام حسين حر آزاده ،سرو/
صلايش رسد كربلا تا به مرو/

/مرام حسين مشك و داغ جگر/
/برادر چو عباس راهش نگر/

/سپهدار ، ماه وش، خداي ادب/
/امير سراَفراز،يلي همچو اَب/

/خداوند گار وفاي به عهد/
/چوعباس نامدبهيچ عصروعهد/

/يزيد و يزيدي فراوان رفيق/
چوپشكل زيادي به دوران رفيق/

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

ماجراي عكس امام خميني و آتش گرفتن آن و گلو دراندن اعوان و انصار وامامان جماعت و صدا وسيما ي ميلي
چقدر ياد آور پيراهن خوني عثمان وفريادهاي اصحاب جمل است ،پير جماران كجا وعثمان كجا،
امروز امويان وجمليان همان سرنخي را بدست گرفته اند كه در دست اعقابشان بود چقدر اخلاقيات شيفتگان قدرت
به هم نزديك است وچقدر حماقت اين شيفتگان قدرت،بسيط ،كه همان پيرهن نخ نما را باز برچوب زده وهمان نمايش را
راادامه مي دهندغافل ازاينكه هربچه كوچكي نيزمي فهمدآن تصوير برداراگرغرضي نداشت به راحتي مي توانست
صورت هتاكان و شعله ور كنندگان عكس پير جماران را به تصوير كشد واينكه چرا به جاي صورت هايشان از
پا هايشان تصويرگرفته علامت سوالي ست درذهن هر كسي حتي كودكي شايد تصوير بردار صدا وسيماء ميلي
در جهت رونق صنايع داخلي وكارخانجات پاپوش دوزي به جاي صورت از پا و پاپوش فيلم گرفته است
عكس اما م همان ساعتي پاره شد كه هاشمي در قاب شيشه اي ودر منظر ميليونها چشم دزد ناميده شد ملت ايران
خس و خاشاك ناميده شدند و مطبوعات به اصطلاح ارزشي به نوه و يادگار پير جماران تاختند هرچه پرده دري
شده مسبب وشروع كننده اش امويان و يزيديان بوده اند

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

عيد غدير عيد امامت مبرك

روز عيده ومن درخانه ونه درجشنهاي غديريه چندروزيست كه دارم با خودم كلنجار مي روم
كه كجا بروم و ازميان كدام دولب مدح مولايم را بشنوم كه در ميان اينهمه معاويه گري هنوز سر در ميان برف
معاويه را علي مي داند و برايش سينه چاك مي كند پس در خانه ماندم
هيچ وقت چون امروز دلتنگ مولايم نبودم كه اگر از او هيچ نمي دانستم ، گفتارش در مورد
قاتلش كافي كه مريدش باشم فرزندم حسن (ع) ابن ملجم اسير توست با او به ملاطفت رفتار كن
اگر زنده ماندم من مي دانم او واز ميگذرم و اگر جان به جان آفرين تسليم كردم كه او به من
يك ضربه زده است و مستحق يك ضربه مبادا اورا قطعه قطعه كنيد ويا شكنجه دهيد
كه اين هارا نه براي فرزندش حسن (ع) كه او دست پرورده ي اوست و آينه ئ او بلكه براي ما
پيروانش در حال نزع به زبان آورده
نمي دانم چه بگويم كه مي بينم كه اين ها كه از علوين و علوي گري دم مي زنند آن چنان معاويه وار
حكومت مي كنند كه معاويه ا احتياج به كلاسي فوق تخصصي است تا همپاي اينان شود
خداي من صبر تو فزون تحملم ست خدا ي من صبر تو عظيم است و منصبرم قليل وناچيز
دلم آنچنان به تنگ آمده كه گويي مي خواهد سينه ام را بشكافد و فرياد بزند خداااااا
مگر محمد(ص) بر گزيده تو نيست وعلي(ع) به واسطه ئ او بر گزيده تو
تو بيناي خالقي نمي بيني كه چگونه از آبروي بر گزيدگانت اين گونه خر ج مطامع خويش
مي كنند اين فرزندان خلف شيطان چگونه آيه آيه كلامت را دستاويز ظلم قرار داده اند
چگونه قران ناطقت را به سر نيزه نگاه داشته اند و مردمان مي فريبند، عمرو عاص
پاره هاي پوست وكاغذ را بر سرنيزه زد و اينان قران ناطق را به سان سر حسين(ع) بر سر
نيزه چون بلندگو كرده و مي گويند نيست حكمي غير از حكم خدا و حكومت از آن خداوند
و ابليس را حاكم بر مردم نموده اند
خداوندا چنان آبروي مولايم را خرج كرده اند كه از مولايم به جز شمشيري و سفره هاي رنگيني
باقي نمانده خداوندا كاسه ئ صبرت كي لبريز مي شود طاقتمام طاق شده
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه


ترانه دلم براي وطنم


دلي پر ناله دارم وطن رنجور زخمه /دلي پر ناله دارم وطن كوهي زدرده

/
هواي گريه دارم دارم وطن گشته خرابه/ هواي گريه دارم وطن شهر سرابه

/
وطن جانم ز جانت همه آهنگم از تو/سراي عشق واميد چرا پژمردي از كين

/
وطن خواب خوشي تو چه خوابي، خوب و شيرين/همه روياي من تو كه داري خاك زرين

/
هواي كوچه پر شد ز بوي تند باروت/ مه آلوده دوباره سراي مهرو لاهوت


بهار سبز گل داد، گلي در زير چكمه /گلاب خون گرفتند سگان هار ناسوت

/
به نام عشق بالا ،مريد راه شيطان /به فتوايي ز ابليس،وكيل آل سفيان

/
به منع عشق كوشيد به خون آل مجنون/ولي عشاق ماندند به راه سربداران

/
وطن خواب خوشي تو چه خوابي، خوب و شيرين/همه روياي من تو كه داري خاك زرين/

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

درآن زمان كه ماخس وخاشاك مي شويم


مانند سيل ، بلاي هولناك مي شويم


موج بلاييم و ايران وطن ماست


تعبير خواب هرشب ضحاك مي شويم


باهموطن چوحلقه ي زنجيرميشويم


ما سايه هاي وحشت "سفاك" مي شويم


ما عاشقان مام وطن دركنارهم


مست شرابي،بِه زِمي تاك مي شويم


باگل ترانه ي نو،ازشكوه آزادي


چون لاله هاي دشت طربناك ميشويم


هلاكتم آزادي،كه شوكران ْ شهديْ


به جرم پياله اي از تو هلاك مي شويم


خون تن ما آب كُرِ جا ن و تن ما


با غسل خون،خوش زجهان پاك مي شويم


ضيافت سرب ، دعوت مان گرفته اند


درپيچ ِكوي وگذر چاك چاك مي شويم


خوش بو گلي ست مردن از براي وطن


آه،درسينه ي مادرمان خاك مي شويم


خا ك تو را ندهم در اِزاي بهشت


ويرانه ات بود بِه از سراي بهشت

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

>بد مست پياله ئ مي خون/

/ضحاك ببين دو دست گلگون

سرخي دو دست داني از چيست

/ضحاك كه خود همان سياهيست

دستان سياه و روي ضاله/

خوشرنگ زخون سرخ لاله

تزويرو ريا سرير ناپاك/

زد تكيه برآن فقيه سفاك

خوش گفت رسول مهر ورحمت

/ترسم زسه ديو بهر امت

مجتهد فاسق بد از راه خدا

/دو فقيه فاجر ازدين جدا

سومي سلطان ظالم بر زمين
/

واي ِ ايران با سه گرگ در كمين

السلام عليك يا محمد بن علي (ع)

شهادت راوي كربلا باقر العلوم امام محمد باقر(ع) تسليت باد

گنجينه علم آسماني

سر لوحه دفتر معاني

علم از توكمال سروري يافت

تا جلوه به نور باقري يافت

اي نام بلند تو جهان گير

در روشني كلام تفسير

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

وقتي دوباره بعدازچندسال دوباره دلم خواست كه بنويسم و شروع كردم به وبلاگ نوشتن،از ميون چنداسمي كه تو ذهنم بود اسم بلاگم و گذاشتم "يك فنجان اميد" براي اين بود كه حداقل به اندازه يك فتجون كوچولو قهوه ئ تلخ يا يه فنجون چاي خوش عطر اميد وارم باشم اما امروز نميدونم واقعا بايد اميدوار باشم يا نه

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

محلهءمن


قدم زدن در كوچه پس كوچه هاي محله ام را دوست دارم اما زمانيست قدم زدن درآن غمگينم مي كندجاي درختان سبز باغهاي محله ام درختان بي روح آجروآهن مي بينم هواي محله ام چه پر ازبرج شده دلم براي بازيهاي كودكانه در باغهاي شمرون تنگ شده دلم براي ميوه رسيده پاي درخت سيب تنگ شده ياد سرخپوست بازي با ياران دبستاني تو باغ به خير من ، علي ،عباس ،امير چقدر دوست داشت رييس قبيله باشد اما حال اصلا خودش هم نيست، يادش به خير جيم زدن از كلاس خط و انگليسي براي بازي گل كوچك درخيابانهاي خلوت و آرام محله يا بازي هفت سنگ با يك توپ ماهوتي(توپ تنيس) هفت تا تكه سنگ و كلي آدم جور واجور يا قايم باشكهاي پاك و بي آلايش دختر وپسرهاي محله باهم ته آن كوچه بن بست دور از چشم غريبه ها درسالهاي نه چندان دور دهه 60و70 ،زاييدن سگ ماده وامير كه هميشه دنبال توله هاي حيوان بيچاره بود و مادري كه چه شجاع بود در دفاع از بچه، ديگر صداي جيغ سبز قباها فضاي محله ام را پرنمي كند صداي جيغ لودرمي آيد ديگر سهره ها در باغهاي محله ام آواز نمي خوانند از خانه بغلي صداي راك مِي آيد ،جيرجيركها برايم سمفوني بيخوابي نمي نوازند تير آهن خالي مي كنند حاجي لك لكها راه شهرم را گم كرده اند كلاغها هنوز راهش را بلدند قار قار آنها هنوز زيباست
چقدر دلم تنگ گل كوچك شده چقدر تنگ آدمهاي مهر پرست شده نه آهن پرست ،"بي ام دبل يو" شده ملاك آدميت محله ام دلم تنگه روز هاي خوب محله ام شده هفت سنگ،قايم باشك،قرارهاي پاساژ فرشته ،گل كوچكهاي كوچه توس يا خيابون پاركينگ، دلم تنگه روزهاي خوب محله ام است روز هايي كه وقتي به نانوايي ميرفتم همه آشنا بودن نه تنها چهره هاي آشنا ،آشناياني كه مي شناختمشان روزهايي كه پول محله ام را مثل موريانه نخورده بود دلم تنگه

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

السلام و عليك يا جواد الائمه




شهادت دردانه ي علي بن موسي الرضا محمد بن علي جواد الائمه تسليت باد
پدرت شاه خراسا ن و خودت گنج مقامي

پدرت حضرت خورشيد خودت ماه تمامي

غنچه اي نيست كه عطر نفست را نشناسد

تو كه ذكر صلواتي و درودي و سلامي

نهمين آهوي اين دشت تو بودي

عمر كوتاه تو نگذاشت كه قدري بخرامي

جانت از غصه به لب آمد و لب باز نكردي

جان به قربان تو كه اين همه آزاده مرامي

بال در بال به آغوش تو محتاج ترينيم

به كجا دل بسپاريم كه هم دانه و دامي

ما كه عمريست گداييم كريما نظري كن

اي كه در وادي بخشندگي و جود به نامي

اسماني تر از اني كه در اين شعر بگنجي

اي كه سرچشمه آدابي و سنجيده كلامي

زهر انگور به صهباي تنت راه ندارد

تو خودت باعث مستانگي باده و جامي

لايق عشق بزرگ تو نبوديم

كاش مارا بپذيري به غلامي

شعر سارا جلو داريان

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

"سلام"

هرروزصبح ديدن تو

"سلام"

سيب سرخ گونه هايت

درپس چادر مشكي مستور

درنجواي اين كلام چه چيدنيست

/تلاقي مرواريدسياه چشمان

"تو"

تيله هاي مات چشمان

" من"

هرگاه انديشيدم بگويم

"دوستت دارم"


/شرم نگاه

چشمان سياهت

چو قفل پولادي لبانم را دوخت

/آنروز/

مادرگفت به خواستگاريت...!!

آمده اند

/پرسش پر تحكم پدر/

جاري شدن

"آري"

بر لبان" تو"


/هيچگاه طنين "آري"

برايم اين چونين سهمگين نبود

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

يادداشت يك دوست


ساعت 10:30روز 13آبان88 عرض خيابان كريمخان را بسيار متمدنانه طي ميكنم
كه ناگهان دست سگي هار به سينه ام كوبيده مي شود و صدايي با تحكم ميگويد
وايسا ببينم وكوبيده شدن ضربه ديگر به سينه ام ودستي با دستبندي پلاستيكي در دست
منتظرومن مانند گربه اي دست آموز آرام در ميان سگان وحشي، ناگهان غريدم كنارشان
زده و تلاش برا ي رهايي هرچه ميكردند به دست آوردنم سخت بود اما چه سود
كه پلنگي تنها باشي در ميان انبوه كفتاران دست بسته به دستبند پلاستيكي برنده
پليورم را به سرم كشيدند و سوار بر ترك موتوري به طرف كجا ،نميدانم .مي گويم
الا بذكرالله تطمئن القلوب،ذكر ميگيرم الله الله الله... كسي كه پشت من نشسته
ميپرسد چي ميگي بچه (...)و تو سري محكمي ميخورم ،آنقدر ميگويم تا
خسته ميشود ميگويد هرچي ميخواي بنال والعصر ميخوانم موتور وارد كوچه باريكي
ميشود آنكه بر ترك موتور نشسته. ميگويد تحويل بگير دعا معا قران خوند كتك
مرا درميان فاصله اي تنگ ميان دو ماشين مي نشانند،من كه چندان هيكل بزرگي ندارم به سختي
مي نشينم باز ذكر ميگيرم ان الله مع الصابرين و هرچه از خدا و قران در ذهن دارم
و هربار مانند توپ فوتبال لگد جانانه اي نصيبم ميشود
صدايي به گوشم ميرسد اين ماشين كجاست ؟كي رفته؟ خب اين بچه (...) رم ميدادين
ببره ديگه
چندان نگران خودم نيستم تمام نگرانيم مادرم است مادري كه برايش عطاي دانشگاه
را به لقايش بخشيدم مادرم با چشمان نگران درانتظار است مانند تمام مادران سرزمينم
توذهنم به كهريزك و اوين وچندجاي ديگه فكر ميكنم يعني كجا مي برن منو اوين
بهتره به خونه نزديكتره يك مقداربا كهريزك مشكل دارم :).ذهنم و براي هر اتفاقي
آماده مي كنم كتك، شكنجه ،مرگ، حتي تجاوز، چرا دروغ ترسيده بودم:( اما وقتي سوار قطار آزادي
شده اي بايد پول بليط قطار را بدهي و از ايستگاههاي سخت نترسي.دراين بين باز هركه از كنارم
رد ميشود و صداي زمزمه وار مرا مي شنود نائل به فيض شده لگدي نثارم
مي كند پهلو هايم درد مي كند نفس كشيدنم سخت شده زنوانم ذق ذق مي كند
بدنم خواب رفته فكر كنم دوساعتي هست كه اينجايم اما چه ميكنه اين ذكر الله
قلبم آروم آرومه مثل درياي بي موج، ماشيني كه جلوي من پارك شده بود روشن
شد يك تويوتاي دوكابين پر از سپرو كلاه خود و باتوم و... اينهارا از منافذ پليورم ديدم
جلوي در ايستادم با يك لگد به داخل ماشين پرتاب شدم باز دارند به فيض نائل ميشوند
واين بار مشت است ناگهان صدايي از ميانشان ميگويد
بسه ديگه كشتينش
ومن در ته دلم خوشحال مي شوم كه هنوز دربين طيف دوستان قديميم ذره اي
انسانيت پيدا ميشودو پرسش او از بقيه كسي اينجا چاقو داره يكي دست اينو واكنه
سرم زير صندلي و دستهايم به سمت آسمان كشيده شدن شي مانند كليد را بردستبند
احساس ميكنم تيزي دست بند به گوشتم فرو مي رود ولي هنوز صدايي از من
بيرون نمي آيد دستهايم را باز ميكند پليور را از سرم به پايين مي كشد بوسه اي
بر سرم ميزند وميگويد حلال كن آزادي برو، باورش برايم سخت است
(خدا رابايد باور كرد)
مرا تا سر خيابان همراهي ميكند
دربين راه به او ميگويم من هم مثل تو مسلمانم من هم شيعه ام اما مرام شيعه اين نيست مگر
با حلال كردن من از گناه شما كم ميشود ميگويد ببخش ومن لبخند تلخي ميزنم
وقتي كه به خانه رسيدم وآرامش با بازگشت من به چشمان طوفاني مادرم باز گشت
فهميدم خدا چه لطفي به مادرم كرده است
" به اميد آزادي ميهنم"

ن.آشتياني 13آبان 1388

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

سال اولين ها

امسا ل سا ل اولين ها بود براي من اولين راي بعد از 12 سا ل اولين نماز جمعه

بعد 15سال تازه دفعه قبلم زوري رفته بودم اولين راه پيمايي روز قدس عمرم

و فردا اولين راه پيمايي 13 آبان زندگيم هميشه جيم ميزدم يجوري جيم ميزدم

كه همه انگشت به دهن متحير بودن كه من كجام اما امسا ل دل تو دلم نيست

كه صبح بشه برم راه پيمايي اميدوارم اين اولين راه پيمايي 13 آبان زندگيم پر

از خاطره باشه برام پراز خاطره ئ زندگي،پر از خاطره ئ مردم،پر از خاطره ي آزادي

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

من زائرم زعطر حرم بو گرفته ام

من زائرم زعطر حرم بو گرفته ام / آيينه ئ توام زهمه روگرفته ام
آهوي وحشيم كه زوحشت رميده ام /اكنون دخيل ضامن آهو گرفته ام
كشتي شكسته ام كه زفرسنگ آبها /در ساحل ضريح تو پهلو گرفته ام
پروانه وار بسكه طواف تو كرده ام / با شمعداني حرمت خو گرفته ام
هر بي هنر كه خادم صحنت نميشود /بر خدمت تو از مژه جارو گرفته ام
رضا جعفري

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

شهادت شيخ الائمه حضرت امام جعفرصادق (ع) تعزيت


مردي غروب كرد وقت افق شكست
خورشيد ديگري جاي پدر نشست
او يك امام بود،هرچند بي قيام
اويك رسول بود جبرييل شاهد ست
در اخرين كلام حرفش نماز بود
اين يك نماز نيست تيغيست روي دست
از پاي منبرش بستند دست او
قومي عبا به دوش،جمعي قلم بدست
آتش چه ميكند با خانه ئ خليل
كاذب چه ميبرد از صادق الست
حرف از ثواب شد تسييع آمدند
اي دهر نايكار، اي روزگار پست
زير جنازه اش جمعند عد ه اي
فاميل بي نماز، يا با نماز مست
كاش از ره ثواب جمعي به كربلا
تشييع شاه را بودند پاي بست
وقتي افق شكست راسي طلوع كرد
منبر سنان شدو واعظ بر آن نشست
www.vataneparsi.blogfa.com

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

آميز رابين هود


به لطف دولت خدمتگذارابتدا منشيان شكرشكن ِخوبرو را عزل نموديم وخود اين امر به عهده گرفتيم و هيچ نگفتيم،چندي بگذشت واين باربا الطاف خدمتگذاري آن دولت مهر پرور،آبدارچي باشي را به سراي خويش فرستاده وخويش اين امر نيز به گرده گرفتيم وهمچنان به لطف دولت عدالت گستروخدمتگذار، مشعوف بوديم كه به اجبار وبا تمامي مشكلات عديده و اختلافات تعمق افزا با جناب مستطاب پدرجان به حجره ايشان نقل مكان نموديم و دم بر نياورديم چارچرخه زيبايمان بدل به چار چرخ منفك ازهم گشت و اشتراني تندرو،باز هيچ نگفتيم،اما ماجرابه تمامي به اينجا ختم نگشته وحكايت بدانجا رسيد كه جهت تامين مواجب وجبره روزانه خويش وچاكران حجره به تنگي وعسرت افتاده وچونان حمار درگل مانده درمضيقه،بعيد نمي نمايد كه در همين ايام به صرافت افتاده رابين هود شويم،لباس شبگردي ابتياع نموده ورسن بردوش نهاده واز ديوار سراي متمولين خويش رابالا كشانده و اشياي قيمتي ايشان را به رسم امانت قرض گرفته ودرآمد حاصله را نه در جهت رفاه و آسايش فقراي شهر بلكه در چهت رفع حاجات حجره آميز رابين هود مصروف نموده كه گاماس گاماس به لطف الطاف اين دولت خانمان برانداز به سلك فقرا در مي آيد

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه


ريشه هايم درخاك
خاك من ايران است
خاك من پربار است
گاو هاي خا ك من
همه چون برمايه
مادران خاكم
چو فرانك آزاد
باغهاي خاكم همه چون ورجمكرد
حاكمم چون جمشيد
مرد عدل و داد است
واي باز پاره شدي
تو كه
اي چرتك من
همه اش در خواب است
وطنم رنجور است
ودلم پرغصه

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

غريو سكوت

این روزها هرچه مي انديشم قومی را میبینم که قهرمانان اساطیریش

رستم سیاوش و فریدون است وقهرمانان مذهیبش حسین(ع)و عباس قهرمانانی

همه ازجنس فریادِ برظالم ودلاورانی بی همتاو اینروزهاهمان ملت

مبارزه آرام رابرگزیده ومیخواهد باسکوت قیام کند

هرچه درژرفای تاریخ كشورم کند وکاو کردم آرش دیدم و بابک خرمدین

نه گاندی وماندلاو باز در روزگارنزدیک ستارخان و باقرخان ودلیران تنگستان

ميرزاي جنگل را آیا ملتی که تمام رهبران کاریزماتیک آن مردمانی ازجنس فریاد

بوده اند میتواندانقلابی ازجنس سکوت داشته باشد یاناگزیر با مراجعه

به پیشینه اش غریورا برخواهد گزید آیاجنبش سبزسکوت به سیل

خروشان سبز با طنین فریاد و خون مبدل خواهد شد ؟

باید باسکوت به جنگ ظالم رفت یا غریو؟ این سوالیست كه هر روز از خود

میپرسم وبه خودمیگویم درسکوت اندیشیدن سهل تر و تعقل امکانپذیرترست

امامی بینم درآن حال که من به تفکروتعقل مشغولم حاکم ظالم و اعوان و انصارش

هرچه بخواهندبا دوستان وهموطنان همفكرم خواهند کرد بند،زندان،شکنجه،

تجاوزبه فکراندیشه وخلوت تنهایی من و دوستانم، قتل وتجاوزبه جسم دختران

وپسران سرزمینمنمیدانم چه خواهد شد.

دراساطیرایران ضحاک ضرب المثل ظلم است ودرمذهب تشیع حجاج بن یوسف ثقفی

اولی مغز جوانان این مرزو بوم را طلب میکرد

ودومی دست وچشم و پا برای زیارت امام شیعیان اززائرین

امامشان حسین (ع)وهموزن سرعلو یون طلا میبخشید آورنده سررا وامروز

ارواح ضحاک وحجاج به هم پیوسته و ممزوج شده درهم، در وطنم جولان میدهند

نمیدانم بازهم باید با سکوت با آنان بستیزم ودوباره از گاندی و ماندلایی

که می ستایمشان بگو یم یا از مازیار و یعقوب لیث سیستانی و شیخ جوری

و سربدارانش نمی دانم آیا ماندلایی در ایران ماندگار خواهد شد

ویا کاوه ها همچنان قهرمانان ایران خواهند ماند
www.vataneparsi.blogspot.com

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

اولين روز مدرسه


29هنوز روزاولي كه رفتم مدرسه خوب يادمه7سالم بود وقت شروع باسوادي بايد ميرفتم
مدرسه بااينكه از قبل تجربه مهد آمادگي روداشتم اونم چه مهدي مهدكودك پارتيان كه
وسط يه باغ ده هزارمتري بود پردرختاي چنارفكرنكنم توتهرون لنگه اش پيدابشه اما
روزاول مهرواولين روزمدرسه رفتن يه چيزديگه ست منم مثل خيلي ازبچه ها ذوقي داشتم
واسه مدرسه رفتن ذوق با سواد شدن ذوقِ دوستا ي جديد ذوق خوندن كتاب پراشتياق
بودم من اماخوب ساعت هفت بيدارشدن يه ذره ضدحال بود اما مادرم مگه ميذاشت
من روزاول مدرسه خواب بمونم يادش به خير يادتون مياد قيافه اكبرعبدي وتو بازم مدرسه ام
ديرشد صبحونه روتكميل خوردم بايه كيف گنده ترازخودم سوارماشين بابام شدم سه سوت
رسيدم مدرسه آخه خيلي نزديك بودهمونجا جلودرمدرسه اولين بار پول توجيبي عمرم و
گرفتم يه 20 تومني نو هنوز صداي چرق چرقش توجيبم يادمه
چه قيافه مهربوني داشت خانم خزايي زاده معلم كلاس اولم هنوزمحبوبترين معلم واستاد
زندگيمه هرجاهست خدا يارش باشه همون بودكه به مادرم گفت پسرت خيلي شيطونه
اماباهوشه(چه نوشابه اي وا كردم برا خودم) بايدهلش بدي تادرس بخونه بايدحواست
بهش باشه تا حواسش جمع درس ومشق باشه حواس من به درس خوندن جمع شد اما..؟؟
بگذريم هنوزاون همكلاسيم كه براي مادرش گريه ميكرد يادمه اشك ميريخت مثل ابربهار
راستي همون روز اول مدرسه دعوا كردم من وعلي ومهدي چه كتكي زديم
به بهرام ودوستاش بهرام كه بزرگ شد هيكلش سه برابر من شد اما نتونست كتك
اونروز جبران كنه چون هم بچه محل بوديم هم دوست هم من تروفرزبودم
چه روزاي خوبي بود روزاي بچگي.شايد اونروزا زرق وبرق بچگي بچه هاي
امروزونداشت امالحظه لحظه اش خاطره است اگه ايناايكس باكس دارن
ما كوچه باغاي خلوتي داشتيم كه گل كوچيك و واليبال تيغي بازي كنيم
يادتون مياد دفترامون سهميه بود يادتونه با چه ذوقي جلد ميكرديم
دفتراي بي رنگ روي كه رنگ جلدشون آبي و سبز ، بي حال بود

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

عيد فطر مبارك،ومن هنوز كافرم


رمضان به انتها رسيد ومن كافرترازپيش به خداي ملايان دين ربا كه رمضان

ماه خداست اما نه خداي دروغ وتزوير و ريا كه اينها همه در مقابل رمضان و آيين آنند

من همانقدر به خداي ملاي درباري كافرم كه فرعون به خداي موسي كافربود

وآنان به دين محمدآنچنان كافرندكه بوسفيان ذره اي درمقابلشان،كه اگرسر

ازسياهي قبربرون آورد بردستان اين سياسان رياكاربوسه ها ميزند به رسم سپاسگذاري

وميگويد شما به انجام رسانديد آنچه من وفرزندانم نتوانستيم برسانيم

شما آلوديد آن چه را من و فرزندانم نتوانستيم دين محمد(ص) را به آن بيآلايم.

آري به خداي ملاهاي دروغين كافرم به خداي كاهناني كه درس

فقه و اصولِ ريا ميخوانندكافرم

به خداي تحميق كننده فاجر كافرم،كه خداي عالم وعليم وقادر دمي تفكر

را برتر از هفتاد سال عبادت ميد اند و قلم و جوهر عالم را مقدس ميداند .

خداي من حتي فرشتگان راازپرسش منع نمي كند،تمام انسانها را عريان مي آفريند

بدون صف بندي خط كشي سياه وسفيد و زرد و سرخ،بهمگان روزي مي دهد، داده

وخواهد داد دركتاب مُنزلش بارها و بارها به تفكرو تعقل سفارش ميكند

مرا حماري بار بردارنمي خواهد بلكه بنده ايي مي خواهد معقول، متفكر،معتقد ومسئول،

خداي آنان خران و اشتران را برجاي متفكرين وانديشمندان مي نشاند

و حماقت را بر فراست سروري ميبخشد

.من به خدايي كه مريدانش بر منابر لعن دوستان مردم وميهنم را ميگويند ودر

خيابانهاي شهرم مردمم رابه هنگام طاعت واداي فريضه الهي زير بادكتكم ميگيرندكافرم

به خدايي كافرم كه مريدانش دم از اسلام و ولايت احكام شرع مي زنند ودر خيابان

چادر از سردخترو زن مسلمان مي كشند وجواب ،هاي، را به چماق ميدهندو خود را معيار و

ميزان همه چيز و همه كس ميدانند

از صبر خداي زيباييها درشگفتم كه چه صبرو حكمتي داردكه خير الماكرين است وآگاه به غيب

كه خداي دروغين و مريدانش راچه زيركانه بي آبرو و مفتضح ميكند

من شيطاني را لعن ميگويم كه پوستين خدايي به سر كشيده ومريدانش كرور كرور آبروي

مولايم علي(ع) را به من و تمام دوستداران مولا علي(ع) هستند بدهكارند وشمشير زهرآگينشان

فرق آبروي علي(ع) را نشانه رفته

پروردگارا سينه ام را به نور خودت روشن كن وحكمت خودرا برمن عطا فرما ومرا در جاده و

راهيكه منتهي به تو مي شود هدايت فرما. الهي احفظني بجودك

www.vataneparsi.blogspot.com

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

ويلٌ للمطففين


واي بر كم فروشان راه آزادي واي بركساني كه براي آزادي ايران

ازحضورشان كم فروشي مي كنند ودختران وپسران زاد بومشان راتنها

ميگذارند واي برشماكه به جاي غريو الله اكبرنجواي به من چه را گزيده ايد

آآي با توام، تو،آره ،خودِتو،تويي كه بجاي كنارمردم بودن رفتي خزيدي

كنج خونت كه گمون ميكني جات امنه،با توام ،تويي كه تكليف و

وظيفه ات روفقط تا پاي صندوق راي مي دونستي وبعد اتمام

راي گيري تكليف وازگردنت ساقط.

آآي با توام،تويي كه توي خيابون ازكنارآتيش وخون فقط با تكون دادن

سرو يه اظهارتاسف آبكي مي گذري.

آآي با توام،خودِ تو،كه به جواب سوال من ودوستام براي سكوتت

ميگي جواب خون اين جوونايي كه كشته ميشن با كيه؟؟؟

با تو،باتوي ِبه من چه ،با توي ِبي تفاوت،با تويي كه دست رودست گذاشتي

وبي خيالي طي ميكني دنبال آسايشي اما نميدوني كجاست غافلي كه جووناي

ديروزدشمن خارجي روبيرون كردن وحال جووناي امروزگلوي دشمن داخلي

ميهنشون رونشونه رفتن

بيچاره فكرميكني آرامش توكنج خونتِه به خداي احد و واحد اگه

صداي اين جوونا خاموش بشه

تومستراح ِخونتم آرامش نداري بيچاره اونجام يكي داره تورومي پاد

حتي نمي توني تواتاق خواب خونت راحت وبي دردسرسربه بالين بذاري

اگه امروزبرا مملكتت كم بذاري يه روزي افسوس ميخوري كه

خيلي ديره يه روزي افسوس اينروزا روميخوري

كه تموم اين جوونه هاي سبزسوختن وخاكستر شدن.

آآي باتوام،باتو،تويي،كه رومبل راحت خونت لم دادي

چاي وشيريني ميخوري تلويزيون نيگا ميكني

،پنجره روباز كن صداي ضجه هاي ايران وميشنوي يا كري؟؟؟؟؟

www.vataneparsi.blogspot.com

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

چشمان مادر

نميدانم خدادرد ونفرين مادران اين سرزمين را تاكي تاب مي آورردوبرچيدن

بناي ظلم را چندي به تاخير؟؟؟خدايا چشمان نگران مادرانمان را

نمي بيني نجواهايشان را نميشنوي.

مادرم ازامروزدغدغه جمعه آينده وپسرش راداردنگراني درچشمانش موج مي زند

گويي ميخواهدپاي پسركش رابه ستونهاي خانه زنجيركندتاهميشه دركنارش باشد

اما اوكه روزي براي بودن وسالم ماندن فرزند راضي به درس نخواندن او

وترك تحصيلش بوداينروزها راخوب ميفهمدبا زبان ميگويد

برو به خداسپردمت وباچشمانش التماس كه مواظب خودت باش

وقتي پسركش در خانه نيست مادر جايش به كنارپنجره وكارش ذكرودعا براي او

ودوستانش وسرك كشيدن درانتظاراوست كه كي؟ در پيچ كوچه صداي پاي پسركش

وتن سالمش به خانه ميرسد.وقتي كه خانه نيستم قطع موبايل كه مترادف با

قطع ارتباط دل نگراني،مادربا پسركش است.مانند محروم كردن مادرم از

اكسيژن است.پسرك، تنهاترسش مادركه اگر او نباشد،مادر چه ميكند،

چه ميكشد در نبود اوآيا سر به سلامت ميبرد؟؟؟

وشايد عامل بيشترين حزم واحتياطش درخيابان ودربحث وجدل مادرو

بيشترين دليل ماندنش دعاي مادر

،خدايا به داد دل مادران سرزمينم برس

www.vataneparsi.blogspot.com

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

به خداي كعبه رستگار شدم


صداي ناله مي آ يد ز محراب علي در خون خود افتاده بيتاب

سخن بس كن كه حيدردرنمازاست امير عشق در راز و نياز است

در آغاز نماز آن مرد برتر به گرمي بانگ زد الله اكبر

به مسجد پخش شد عطر نمازش جهان لرزيد از راز و نيازش

صدا زد قل هو الله احد را ستايش كرد الله الصمد را

به آهنگ ركوع خويش خم شد نواي دلنشينش زير و بم شد

سپس شير خدا آن سرو آزاد ز شوق حق به خاك سجده افتاد

سحر بود و علي بود و خدا بود چنان در سجده از عالم رها بود

چه گويم در نخستين سجده چون شد گل روي ولايت غرق خون شد

نخستين سجده بود و واپسين بود نماز عشق را پايان چنين بود

دريد آن تيره دل قلب ولي را بر آورد از جگر آه علي را

كلام دلنوازش را گسستند به شمشيري نمازش را شكستند

درخت عدل را از ريشه كندند عدالت را به ظلم از پا فكندند

از آن زخمي كه او را بر سر افتاد قد مردانگي از پا در افتاد

شگفتا عشق را در خون كشاندند دو چشم كعبه را در خون نشاندند

چنان آهي بر آورد از دل تنگ كه از آهش پريشان شد دل سنگ

ولي آه علي هم خود نماز است نفسهاي علي راز و نياز است

چه گويم آنزمان چون شد كه پيداست خروش وا علي از كوفه برخاست

چو نين ميگفت آن شير خروشان شدم آسوده از اين دين فروشان

ز بي دينان سيه شد روزگارم مرا كشتند اما رستگارم

بسي برمن از اينها نا روا رفت وزين مردم به چشمم خارها رفت

زتلخي صبح و شامم آنچنان بود كه گويي در گلويم استخوان بود

خدا و ندا علي از عمر سير است مرا هر لحظه مردن دلپذير است

حبيبا آرزومندم به مردن ز محنت عاشقم بر جان سپردن

اشارت از تو ميبايد سر از من نباشد مرگ را عاشق تر از من

علي ناليد و از آن زخم جان داد به جا نا ن بهتر از جان كي توان داد

و را كشتند تا ايما ن بماند نشان ا ز معني قران بماند

چه باكي زان بد انديشان بدكار كه دست حق بود دين را نگهدار

كجا كار علي پايان پذيرد مگر ممكن بود تقوي بميرد

ببين صبر و جهاد و استقامت بهر گل قطره ي خون امامت

علي اي مظهر عدل الهي پناه بي كسان در بي پناهي

بد اند يشان ترا از ما گرفتند ز ما معني تقوا را گرفتند

ولي يادت فراموش ندارد

چراغ عشق خاموشي ندارد


مهدي سهيلي

www.vataneparsi.blogspot.com

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

شعري از شاملو

روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد

ومهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت

روزي كمترين ،سرود بوسه است

وهر انسان برا ي هرانسان برادريست

روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند

قفل ، افسانه ئي ست وقلب براي زندگي بس است

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر اخرين حرف دنبال سخن نگردي

روزي كه اهنگ هر حرف زندگي ست

تا من به خاطر آخرين شعر رنج جست و جوي قافيه نبرم

روزي كه هر لب ترانه ئي ست ، تا كمترين سرود ، بوسه باشد

روزي كه تو بيايي ، براي هميشه بيايي

و

مهرباني

با زيبايي يكسان شود

روزي كه ما دوباره

براي كبوترهايمان

دانه بريزيم

ومن آ ن روز را انتظار مي كشم

حتي روزي كه ديگر نباشم

احمد شاملو

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

آخرين نامه حضرت بقية الله در زمان غيبت صغري

يا علي بن محمد السمري!اعظم الله اجر اخوانك فيك،فانك ميت مابينك

وبين ستة ايام،فاجمع امرك ولاتوص الي احدفيقوم مقامك بعدوفاتك

فقد وقعت الغيبة التامة فلا ظهور الابعداذن الله-تعالي ذكره-وذلك

بعدطول الامد وقسوة القلوب وامتلاءالارض جوراًوسياتي لشيعتي

من يدعي المشاهدة،الافمن ادعي المشاهدة قبل خروج سفياني والصيحة

فهو كذاب مفتري ولاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم

يا علي بن محمد سمري خداوند به برادرانت درفقدان توپاداش بزرگ

عطافرمايدتوتا شش روزديگررحلت خواهي كرد،كارهايت را جمع وجوركن

وبه هيچكس به عنوان جانشين وصيت مكن اكنون زمان غيبت كبري فرا

رسيدهوظهورمن تنها با اجازه خداوند خواهد بود وآن پس از مدتي طولاني و

زماني خواهد بودكه دلهاي مردم در نهايت قساوت وروي زمين پر از

بيداد و ستم باشد. كساني پيش شيعيان ما مدعي ارتباط وديداربامن خواهند شد.

هركس پيش از خروج سفياني وصيحه آسماني كه از علائم ظهور است

چنين ادعايي كند دروغگويي بيش

نخواهد بود

كمال الدين وتمام النعمة) )

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

رمضان آزمون بندگيست ومن كافرم

رمضان آزمون بند گيست ومن شاد مسرورازكفرخود آري من به كفر خود مفتخرم من به آن

خدايي كه شيخ مغبچه گان دربارمعاويه مُبلغ آنند كافرم من افتخار ميكنم خدايي را كه آنها

ازاوبراي پيروانشان داد سخن ميدهند كافرم من مفتخرم كه خداي من جوازدروغ وجنايت

صادرنميكند من خدايي را ميپرستم كه رحمانست و رحيم بربندگانش،كافربه خود را

روزي دهد ومومن به خود را مستغني،من مفتخرم به خدايي كافرم كه مدعيانش بين

انسانها خط ميكشند،رنگ خداييش زرو زيورو تزوير وريا است من به خدايي شهادت

ميدهم كه مرا تنها وبرهنه وپا ك به دنيا آورد،عقل وشعور ومنطق عطا فرمود تا سره را

از ناسره باز شناسم،من خداي را شاكرم كه خدايي را كافرم كه گويد

در خانه عقل را ببند،دروازه حماقت بگشاي

مانند گله گوسفندان بدنبال بزگله براه بيا،من به خدايي ايمان دارم كه در ابتداي سوره سوره

كتاب خويش ميفرمايد (بسم الله الرحمان الرحيم) ودر معدود دفعات درميان برخي ميفرمايد

(بسم الله القاسم الجبارين) وباز افتخاري ديگر كه به خداي جبارين كافرم وخداي قاسم جبار را

ميپرستم خدايي كه انتقام كشنده ازجابرين است نه حامي آنان خداوندا مرا در اموربندگيم

هدايت ومساعدت فرما،مرا قدرتي عطا فرما تا در قبال تمايلات شيطاني به سوي توپناه

برم خداوندا هواي نفس مرا به آتش عشقت خاموش كن خداوندا انتقام خون خواهران و

برادران مظلومم را از جائران زمانه بستان و قدرت ستاندن حق مظلوم از ظالم را به من

عطافرما

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

نامه حضرت علي (ع) به ما لك ترجمه محمد دشتي3

اي مالك بدان مردم از گروههاي گوناگوني ميباشند كه اصلاح هريك جز با ديگري امكان ندارد

وهيچيك ازگروههاازگروه ديگربي نياز نيست ازآن قشرها،لشكريان خدا،ونويسندگان عمومي

وخصوصي قضات دادگستر،كارگزاران عدل ونظماجتماعي،جزيه دهندگان،پرداخت كنندگان ماليات

تجاروبازرگانان،صاحبان صنعت وپيشه وران،ونيزطبقه پايين جامعه،يعني نيازمندان ومستمندان

ميباشندكه براي هريك خداوند سهمي مقرر داشته،ومقدارواجب آنرا درقران يا سنت پيامبر

تعيين كرده كه پيماني از طرف خداست ونگهداري آن برما لازم است.پس سپاهيان به فرمان

خدا،پناهگاه استواررعيت،وزينت ووقارزمامداران،شكوه دين،وراههاي تحقق امنيت كشورند

امورمردم جزبا سپاهيان استوارنگردد،وپايداري سپاهيان جزبه خراج وماليات رعيت انجام

نميشودكه باآن براي جهادبا دشمن تقويت گردند.وبراي اصلاح امورخويش به آن تكيه كنند

ونيازمنديهاي خودرابرطرف سازند.سپس سپاهيان ومردم،جزباگروه سوم نميتوانند پايدار

باشندوآن قضات وكارگزاران دولت ونويسندگان حكومتند،كه قراردادهاومعاملات رااستوار

ميكنند.وامنچه بسود مسلمانان ست فراهم مي آورند ودركارهاي عمومي وخصوصي مورد

اعتمادندوگروههاي ياد شده بدون بازرگانان وصاحبان صنايع نميتوانند دوام بياورند زيرا

آنانوسائل زندگي را فراهم مياورندودربازارها عرضه ميكنندوبسياري از وسائل زندگي را

بادست ميسازندكه از توان ديگران خارج است قشرديگرطبقه پايين ازنيازمندان ومستمندانند

كه بايدبه آنهابخشش وياري كرد براي تمام اقشارگوناگون يادشده درپيشگاه خدا گشايشي هست

وهمه آنانكه امورشان اصلاح شودبرزمامدارحق مشخصي دارندوزمامدار ازانجام انچه خدا

براوواجب كرده ست نميتواندموفق باشدجزانكه تلاش فراوان نمايدوازخدا ياري بطلبدوخود

را براي انجام حق آماده سازد ودرهمه كارها اسان باشد يا دشوار شكيبايي ورزد

سيماي نظاميان

براي فرماندهي سپاه كسي را بگزين كه خيرخواهي او براي خدا وپيامبروامام تو بيشتر

ودامن او پاكتر،شكيبايي اوبرترباشد،ازكساني كه ديربه خشم آيد وعذرپذيرتر باشد وبر

ناتوان رحمت آوردو باقدرتمندان باقدت برخوردكند درشتي اورا به تجاوزنكشاند وناتواني

اورا ازحركت بازندارد سپس در نظاميان با خانواده ه ريشه دار،داراي شخصيت حساب شده

خانداني پارسا داراي سوابق نيكوودرخشان كه دلاوروبخشنده وبلند نظرند روابط نزديك

برقراركن آنان همه بزرگواري را درخود جمع كرده ونيكيها را در خود گرد اورده اند

پس دركارهاي آنان همهبزرگواري را درخود جمع كرده ونيكيها رادرخود گردآورده اند

پس دركارهاي آنان بگونه اي بينديش كه پدري مهربان درباره فرزندش مي انديشد

ومباداآنچه راكه آنانرابدان نيرومندميكني درنظرت بزرگ جلوه كندونيكوكاري تونسبت به

آنان هرچند كوچك باشدخوارمپندار زيرا نيكي آنانرابه خيرخواهي توخواند وگمانشان را

به تونيكوگرداند ورسيدگي اموركوچك آنانرابخاطر رسيدگي بكارهاي بزرگشان وامگذار

زيراازنيكي اندك توسود ميبرند وبه نيكي بزرگ تو بي نيازنيستند برگزيده ترين فرماندهان

سپاه توكسي باشدكه ازهمهبيشتربه سربازان كمك رساند وازامكانات مالي خود بيشتر در

اختيارشان گذاردبه اندازه اي كه خانواده هايشان درپشت جبهه وخودشان درآسايش كامل

باشندتادر نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيزبينديشند

همانامهرباني تو نسبت به سربازان دل هايشان را به تو ميكشاند وهمانابرترين روشني

چشم زمامداران ،برقراري عدل درشهرهاوآشكارشدن محبت مردم نسبت به رهبر است كه

محبت دلهاي رعيت جز با پاكي قلب هاپديد نمي آيدوخير خواهي آنان زماني است كه با

رغبت وشوق پيرامون رهبر را گرفته وحكومت بار سنگيني را بردوش رعيت نگذاشته

باشدوطولاني شدن مدت زمامداري بر ملت ناگوار نباشد پس آرزوهاي سپاهيان را برآور

وهمواره ازآنان ستايش كن وكارهاي مهمي كه انجام داده اند برشمارزيرا يادآوري كارهاي

ارزشمندآنان شجاعان برمي انگيزاند وترسوها رابه تلاش وا ميدارد انشاالله ودريك

ارزشيابي دقيق رنج وزحمات هريك ازآنانرا شناسايي كن وهرگزرنج كسي را بحساب

ديگري نگذاشته وارزش خدمت اورا ناچيز مشمارتاشرافت وبزرگي موجب نگردد

كه كار كوچكشرا بزرگ بشماري يا گمنامي كسي باعث شود كار بزرگ اورا ناچيز

ناچيز بداني مشكلاتي كه دراحكام نظاميان براي تو پديد مي آيد واموري كه براي تو شبهه ناكند

به خدا ورسول خدا بازگردان زيرا براي مردمي كه علاقه داشته هدايتشان كند فرموده

است اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا رسول واماماني كه از شما هستند اطاعت كنيد

واگردرچيزي نزاع داريد آنرابه به خدا ورسولش باز گردانيد پس بازگرداندن چيزي به خدا

يعني عمل كردن به قران وباز گرداندن به پيامبر يعني عمل به سنت او كه وحدت بخش است

نه عامل پراكندگي

,قضات وداوران

سپس از ميان مردم برترين فرد نزد خودرا براي قضاوت انتخاب كن كساني كه مراجعه

فراوان آنهارا به ستوه نياوردوبرخوردمخالفان بايكديگر اوراخشمنا ك نسازددراشتباهاتش

پافشاري نكند وبازگشت بحق پس ازآگاهي براي اودشوار نباشد طمع را ازدل ريشه كن

كندودرشناخت مطالب باتحقيق اندكرضايت ندهد درشبهات ازهمه با احتياط تر عمل كند

ودر يافتن دليل اصراراوازهمه بيشترباشدودرمراجعه پياپي شاكيان خسته نشود،دركشف

امور ازهمه شكيبا تر،وپس ازآشكارشدن حقيقت درفصل خصومت ازهمه برنده تر،كسي كه

ستايش فراوان اورافريب ندهد وچرب زباني اورا منحرف نسازد وچنين افرادي بسيار

اندكند پس ازانتخاب قاضي هرچه بيشتر درقضاوتهاي اوبينديش وآنقدر به اوببخش كه نيازهاي

او برطرف گردد وبه مردم نيازمند نباشد واز نظر مقام ومنزلت انقدر اورا گرامي دار

كه نزديكان توبه نفوذ تودر او طمع نكنند تا ازتوطئه آنان درنزد تودرامان باشد

دردستوراتي كه دادم نيك بنگركه همانا اين دين دردست بدكاران اسير گشته بود

كه بنام دين به هوا پرستي پرداخته ودنياي خودرا بدست آورده اند