مدرسه بااينكه از قبل تجربه مهد آمادگي روداشتم اونم چه مهدي مهدكودك پارتيان كه
وسط يه باغ ده هزارمتري بود پردرختاي چنارفكرنكنم توتهرون لنگه اش پيدابشه اما
روزاول مهرواولين روزمدرسه رفتن يه چيزديگه ست منم مثل خيلي ازبچه ها ذوقي داشتم
واسه مدرسه رفتن ذوق با سواد شدن ذوقِ دوستا ي جديد ذوق خوندن كتاب پراشتياق
بودم من اماخوب ساعت هفت بيدارشدن يه ذره ضدحال بود اما مادرم مگه ميذاشت
من روزاول مدرسه خواب بمونم يادش به خير يادتون مياد قيافه اكبرعبدي وتو بازم مدرسه ام
ديرشد صبحونه روتكميل خوردم بايه كيف گنده ترازخودم سوارماشين بابام شدم سه سوت
رسيدم مدرسه آخه خيلي نزديك بودهمونجا جلودرمدرسه اولين بار پول توجيبي عمرم و
گرفتم يه 20 تومني نو هنوز صداي چرق چرقش توجيبم يادمه
چه قيافه مهربوني داشت خانم خزايي زاده معلم كلاس اولم هنوزمحبوبترين معلم واستاد
زندگيمه هرجاهست خدا يارش باشه همون بودكه به مادرم گفت پسرت خيلي شيطونه
اماباهوشه(چه نوشابه اي وا كردم برا خودم) بايدهلش بدي تادرس بخونه بايدحواست
بهش باشه تا حواسش جمع درس ومشق باشه حواس من به درس خوندن جمع شد اما..؟؟
بگذريم هنوزاون همكلاسيم كه براي مادرش گريه ميكرد يادمه اشك ميريخت مثل ابربهار
راستي همون روز اول مدرسه دعوا كردم من وعلي ومهدي چه كتكي زديم
به بهرام ودوستاش بهرام كه بزرگ شد هيكلش سه برابر من شد اما نتونست كتك
اونروز جبران كنه چون هم بچه محل بوديم هم دوست هم من تروفرزبودم
چه روزاي خوبي بود روزاي بچگي.شايد اونروزا زرق وبرق بچگي بچه هاي
امروزونداشت امالحظه لحظه اش خاطره است اگه ايناايكس باكس دارن
ما كوچه باغاي خلوتي داشتيم كه گل كوچيك و واليبال تيغي بازي كنيم
يادتون مياد دفترامون سهميه بود يادتونه با چه ذوقي جلد ميكرديم
دفتراي بي رنگ روي كه رنگ جلدشون آبي و سبز ، بي حال بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر