۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

انتخاب 6


وقتی رفتم خونه بابا رامین به من گفت جریان چی بود امروز شماها رفتین دفتر مدرسه ف گفتم هیچی
 ما اصلا دفتر نرفتیم، بابا رامین گفت  صدبار بهت نگفتم به من دروغ نگو اصلا دروغ نگو دروغ خیلی
 کاره بدیه آخرش میشی مثل این مرتیکه مموت، امروز مدیرتون و دیدم همه چی رو به من گفت
مثه اینکه نمی دونی اونجا مدرسه ی من بوده هاا من همه رو میشناسم اونجا
 منم همه چی رو براش تعریف کردم ، اونم یه پس گردنی بهم زد اما فهمیدم تو دلش  کلی حال کرد
 اخه هروقت از کارام حال می کنه و پس گردنی میزنه تابلوئه چون سرم فقط تا وسطای
 میز میاد اما وقتی از دستم عصبانیه  یجوری می زنه که چیز ی جلوم نباشه که یه موقع باسر برم توش
 بعد گفت باشه برو مشقاتو بنویس من خودم زنگ میزنم با بابا ی علی حرف میزنم بعد رفت که
 باهاش حرف بزنه منم هرچی اومدم فضولی کنم نشد فقط صبح وقتی داشت منو می برد مدرسه
 گفت  امروز میرید از آغای ناضم معذرت خواهی میکنید بابت بی ادبی تون
 خلاصه دوباره همون داستان صف و نظام جمع و غلت غولوتای اون پسره بعدم وقتی رفتیم سره کلاس
 دیدیم رو تخته عکس اسی و محمود و کشیدن دوتا قورباقه ام دارن دنبالشون می کنن اونام که دارن در میرن
 آخه همه ی مدرسه جریان قور باقه و دوتا بچه ننه های کلاس و فهمیدن، فک کنم نقاشی کاره امیر حسین بود
 آخه نقاشیش خیلی خوبه خودش می گه از مامانش یاد گرفته
 یاسمن جون که اومد سره کلاس سریع تخته رو پاک کرد بعد گفت بچه ها امروز همه باهم
 میخوایم برای کلاس مبصر انتخاب کنیم اونایی که دوست دارن مبصر بشن دستاشون و بیارن بالا
 اول اسی و محمود دستشون آوردن بالا بعد منو برزو وعلی با چنتا دیگه که یه دفعه امیرحسین به
سهراب تپل گفت تو چرا دستتو نمیبری بالا سهراب گفت ولش کن بابا ، سهراب خیلی بچه ی باحالیه
 یه سال از همه ی ما بزرگتره اما نمی دونم چرا با ما همکلاس شده بعد امیر حسین دست سهراب و گرفت برد بالا
 بعد به ما گفت میشه بذارین سهراب مبصر بشه ماهم که امیر حسین و خیلی دوس داریم  گفتیم باشه بقیه بچه هام حرف
 امیرحسین و گوش کردن، فقط  محمود و اسی موندن با سهراب، محمود به اسی گفت بکش کنار بذار من مبصر شم
 اسی گفت نه خیر من خودم مبصر میشم خلاصه رای گرفتیم علنی بدون دودره بازی
سهراب با 19رای  از 27 رای اول شد اسی با 5 رای دوم محمودم با 3 تا رای  سوم بعد که رای گیری تموم شد
 محمود می گفت نه خیر من مبصرم من 63 درصد رای دارم نیمی دونم 63 درصد از کجا آورده بود
 خلاصه اونروز ما بعد انتخاب مبصر یاد گرفتیم بنویسیم بابا آب  داد و اینا
 وقتی زنگ خورد منو علی و برزو رفتیم از آغا ناضم معذرت خواهی اول سه تایی باهم رفتیم
 گل فروشی روبرو مدرسه  یه سری گل پلاسیده خریدیم بعدشم رفتیم جلو در ماشیم اغا ناضم
 عجب آزرا تمیزی داره، پس چرا میگن معلمی توش پول نی  پس این آغا ناضم چه جوری با حقوقه معلمی
آزرا خریده، سه تایی باهم گفتیم سلام آقا اجازه ما اومدیم بابت دیروز که با شما بی ادبی حرف زدیم
 معذرت خواهی کنیم آغا ناضم یه دفعه مهربون شد گفت نه اشکالی نداره پسرای خوب ما باهم دوستیم
 بعد همین طور که علی و برزو داشتن با آغا ناضم حرف میزدن منم رفتم چارتا میخ سه پر که از تو وسائل
بابا رامین ورداشته بودم گذاشتم زیر چارتا لاستیک اغا ناضم
 خوب دیگه بسه مامانی داره صدام می کنه برم شام بخورم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر