۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

عشق و قرمه سبزی7


  کوله امم پرت کردم وسط اتاق دست و صورت نشوسته نشستم پشت میز قرمه سبزی با ماست و نوشابه
بزنم تو رگ که یه دفه  یه چیزی شترق خورد پسه گردنم داد زدم کیهه برا چی میزنی که یه دفه دیدم
 بابا رامین عینه شکوفه  جلاد بابا شاه بالا سرمه، بچه برو کفشتو بذار تو جاکقشی کیفتو بذار تو اتاقت
 دست و روتو بشور بعد مثله بچه آدم بیا بشین سر میز چیه عینه هپلیا دست و صورتت همش سیاهه
 تو رفته بودی زغال فروشی یا مدرسه  آخه بچه ، آخه این شکوفه این وقت روز اینجا چی کار میکنه
مگه کارو زندگی نداره عینه بختک واستاده بالا سره من، رفتم همه کارایی که گفت کردم اومدم ناهارمو
 خوردم اصانم به بابا رامین نیگا نکردم که دیدم  یه دفعه بهم گفت بدو برو مشقاتو بنویس می خوایم بریم
 فوتبال آخ جون بابا رامینم می خواد منو ببره فوتبال تو دلم کله قند آب میکردن اما اصلا به روی خودم نیاوردم
 خوشحال شدم بابا رامین بی معرفتم دست نکردتو فریزر یه بستنی بده به من برا رفع کدورت بی مرام
 اما چقذه خوبه وقتی بابا رامینم مهربونه البته بیشتر وقتا مهربونه بعضی وقتا حوصله نداره، من اذیتش
 میکنم اونم عصبانی میشه اما  وقتی عصبانی میشه آدم خیلی میترسه واااایییی
 خلاصه باهم رفتیم فوتبال خیلیم حال داد مخصوصا وقتی بابا رامین اومد گل بزنه زدن ترکوندنش
 شیش تا معلق خورد بعد عین گلابی خورد زمین دمش  فکر کنم اشکان زدش زمین
 دیدین آه من گرفتش  فک کرده میزنه پس گردنه من هیچی به هیچی حال کردم اساسی
 همین وقتا بود که یه دفعه رعنا دختر آقا رضا دوست بابا صدام کرد گفت رامین میای باهم بدمینتون بازی کنیم
 اولش گفتم  ولش کن بذار ببینم بابا رامینم چه جوری کاشته می زنه اما اومد دستشو گذاشت رو شونه ام یه جوری
 گفت رام که تا سرم و برگردوندم دیدم به به عجب دافیه عین اون خانم خوشگله که تو ترانسفورمر باز ی می کرده
 زبونمم که آویزون گفتم باشه عزیزم بریم بازی کنیم بعد رعنا یه نیگا به من کرد من مردم، گفت کدوم راکت و می خوای
 گفتم هرچی تو بگی اونم راکت داد به من   رفتیم بازی کردیم
 بقیه اشم دیگه ماله خودمه آدم که حرفای خصوصیشو همه جا نمی ره بگه
دهههههههههه

د

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر