۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

خاطرات رام کوچولو اولین درس 5

وقتی پنج تایی با هم رفتیم سره کلاس یاسمن جون گفت تا حالا کجا بودین شماها،گفتیم دفتر پیشه آغا ناضم
گفت خیله خوب برید بشینید سره جاتون بعد که حاضر غایب تموم شد یاسمن جون گفت بچه های خوب
کلاس من امروز می خوایم باهم او لین درس امسال وشرو ع کنیم
ولی چون بچه های امسال کلاس با همه ی سالای دیگه فرق دارن امسال می خوام یه جور دیگه
اولین درسه کلاس و شروع کنم بعد شروع کرد به نوشتن و خوندن یه شغر با صدای بلند
همه یک به یک مهربانی کنید ز ایران زمین پاسداری کنید
بگویید این جمله درگوش باد چو ایران نباشد تن من مباد
چی چی رو مهربانی کنید مگه میشه به این ساندیس خورا مهربونی کرد با باتوم زدن
سره بابا رامینمو شکستن بی لیاقتا، بالا سرم یه دونه از این ابرا که بالاسره ملوانه زبله درست کرده بودم
داشتم با مداد چشه یه دونه ساندیس خورو در می اوردم که یه دفعه دیدم یاسمن جون عینه
اون خانم خوشگله که تو کارتون زورو بازوروئه، جلومه؛ خودمونیم این یاسمن جونم  دافیه برا خودشاا
کی می دونه این شعر از کیه اِِ من می دونما توک زبونمه هااا که اسی اومد ور بزنه
یه دفعه زد تو کاره سکسکه "هی عه" ، علی گفت خانم اجازه من بگم یاسمن جون گفت
خانم نه یاسمن جون، آره بگو علی جون ، علی ؛ این شعر از فردوسیه بابا بزرگم
همیشه اینو می خونه برا مون ( راستی منو علی از یه سال قبل پیشه آقا جون علی
سوات دار شده بودیم تازه علی خیلی زودتر از من از بابابزرگش چیز میز یاد
گرفته بود هرشب می شینه به کتاب خوندن آقا جونش گوش میده آخه آقاجونش عادت داره
بلند بلند کتاب می خونه اگه زیره پنجره اتاقش واسی می فهمی داره چی می خونه
بعد اسی که انگار سکسکه اش بند اومده بود خودشو لوس کرد، پر رو پرو تازه
اجازم نگرفت گفت یاسمن جون منم می دونستم بابا اسفندیار اول برام از فردوسی
یه چیزایی گفته حالا بعدا وقتی خواستم کنفرانس مکتب ایران و بدم میگم براتون
پسره ی ننر خودشو نخود هر آشی میکنه بزنم با مداد چششو دربیارمآآ
بعدشم محمودعین ظبط ماشین اسمال آقا سبزی فروش وقتی گیر میکنه هی گفت
بگم بگم یاسمن جون گفت محمود جان عزیزم بگو خوب پس چرا نمیگی محمودم گفت
یاسمن جون این شعره که شما نوشتیناااا با حرفای بابا محمود اول جور در نمیاد آخه اون همش
میگه جانم فدای رهبر بعدشم بابا محمود میگه آدم خوب نیست زیادی وطن پرست باشه وقتی
اینهمه چیزای خوب هست که ما بپرستیم مثلا همین هاله جون،بابا محمود خیلی هاله جون و
دوس داره هرشب تا صبح میذاره تو شارژ یه موقع بیحال نشه هاله جون
بعدشم بابا محمود میگه وطن پرستی اصلا یجورایی کرفه تا وقتی نماینده ی تام الاختیار
خدا هست وطن اصلا چی چیه ، که این دفعه امیر حسین گفت اجازه یاسمن جون
ولی بابا بزرگ ما همیشه میگه حضرت محمد پیغمبر اسلام گفته حب الوطن من الایمان
یعنی وطن دوستی از ایمانه بعدشم من گفتم اره یاسمن جون این محمود حرفه زیادی می زنه
همش چرت و پرت میگه که محمود یواشکی به من گفت خفه منم گفتم بیشین بینیم باآ
همچی میزنمت پزشک قانونی تشخیص نده آدم زدت یا با تریلی تصادف کردی( اینو از بابا رامینم یاد گرفتم
حیف که نمی شد عین اون صدامو بدم بالا بعد بگمش
بعد اومد یه چیزی بگم که محمود زرتی مثله شیپورچی پرید وسطه حرفم گفت اصلا هر وقت
اوسا تمساح میاد خونه ی ما پیشه بابا مموت اول باهم اختلاط میکنن میگه میهن و وطن این چیزا
همش کشکه وطن ماله یه سری بزو بزغاله است که یه دفعه یاسمن جون یه جوری نیگا محمود کرد
که محمود دوبار ه تبخال زد اسی هم صداش در اومد "هی عه" بعد محمود حرفشو عوض کرد گفت این اوسا تمساح
خیلی آقایه خوبیه انقده منو دوس داره همیشه برا م قاقا لی لی میخره منو میشونه بین دوتا پاش فقط من
نمی دونم چرا یهو زیرم داغ میشه یاسمن جون این دفعه سرخ شد نمی دونم چرا بعد گفت
دیگه بسه بچه بیاید باهم این شعرو حفظ کنیم
بعد یاد میگیریم چه جوری بنویسیم آی ِ با کلاه آیِ بی کلاه
منم دیگه خسته شدم از بس برا شما تعریف کردم
شماهام که همتون ناخن خشک یه ردبول برا آدم نمی خرین آدم شارژ بشه چه برسه یه پیتزا تپل





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر