۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

برای دختری که نمیشناسمش شیوا نظرآهاری










جرقه نوشتن برای دختری که نمی شناسمش و تقریباٌ همسن و سال خواهر کوچکترم است بعد از

دیدن مستند پنج دقیقه ایی از او در ذهنم زده شد دختری که درپنجمین بهاران پس از زاده شدن من در بهار پا به دنیای

خاکی گذاشته است دختر زیبای معصومی که در عنفوان جوانی خویش را وقف انسانها کرده و بیش از یک سوم از

سال 88را در زندان و سلول انفرادی گذرانده دختری که اورا بسیار مردانه تر از خویش می بینم و استوار تر از هرمردی

که این روزها گوشه ی عزلت گزیده و او مانند ماده شیر ی غران فریاد می کند آزادی را و مردانی که مانند نره شغالان به

سوراخ هاشان خزیده اند . انسانی که استوار ایستاد انسانی که اشکهای کودکان را بر نتابید خمودگی زنان را دید اما چشم برآن

نبست بیگناهی زندانیان را فهمید اما بی تفاوت نماند و اینک به جرم آزادی در بند است به حکم ابلیس ، ابلیسی که کارش

به بند کشیدن فرشتگان است .خواهرم از اینکه تورا خوب نمی شناسم و دیر شناختمت شرمسارم از اینکه برای نوشتن

همین چند سطرمجبور به کاوش در دنیای مجازی بدنبال اطلاعاتی هرچند اندک از تو و خواندن نوشته های پر از احساسات

نابت شدم که صد البته خوشحالم از دوباره خواندشان و با نگاهی دیگر خواندنشان

ازتو وتمام همراهانت که در این سالها تنها بودید شرمنده ام ،مرا به خاطر بی تفاوتیهای

همه ی این سالها ببخش .از اینکه بزرگی به وسعت فریادتان را، مردانگی به وسعت آزادی تان را، تنها گذاشتیم

خجلم و تویی که مانند بسیاری از هموطنانم نوروزی به درازای تاریخ رادکنار سفره هفت سین میله های زندان

سر خواهی کرد با چشمانی پر از امید که امید را دیدم در چشمانت و همه ی بهانه ی این کلمات امید درون چشمانت بود

استوار بمان که استواری شما بلند مرتبه گان آزادی، استواری ماست

به امید جشن آزادی و پیروزیتان که نوروز ما آنروز است

29/12/89



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر