۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

نوروز نو

نمی دانم چرا امسال صدای پای بهار را حس نمی کنم ، سبزه فروختن دست فروش بوی بهار نمی د هد


و دیگر یادآور عیدو شادی های عیدانه نیست .نمی دانم چرا؟ به هر صورت خندانی که می نگرم

دنیایی از غم در سیاهی چشمانش هویداست .نمی دانم چگونه سفره هفت سین را بیارایم آیا نباید؟

به جای سنبل شقایق بگذارم . نباید؟ به جای سکه گلوله بگذارم نباید؟ به جای سرکه همان سرکه

را می گذارم همدم روزهای گازو اشک است سرکه، نباید؟؟ به جای سیب سرخ، سرخ زبان را بگذارم

نباید ؟؟به جای سبزه لاله بکارم؟؟ بجای سما ق و سمنو چه؟؟ اشک مادر و خون خواهر چطور است؟؟

کدام تخم مرغ را با کدام رنگ رنگین کنم تا نشانه ی زایش و شادی باشد در سفره هفت سین امسال

کدام برنج و گندم را به برکت بر سفره بگذارم با این فراوانی گرسنگی هموطنانم کدام آینه

رادر شب چهار شنبه سور ی خریداری کنم به علامت روشنایی که آینه ها دیدم صاف و درخشان

در خیابانهای ایران.

عکس که را؟؟ به رسم شگون و قدردانی و یادبود کنار تاقچه بگذارم. عید دیدنی به کدام

خانه بروم؟؟به مزار زندگان ابدیم میهنم سهراب ، ندا، محسن، اشکان، کیانوش، اشکان،رامین، ـترانه

و.... آنهایی نامشان را فراموش کرده ام نه یادشان را که نقشه راهشان بر لو ح سینه ام کنده کاری

شده است. هفت سین باید برایم یاد آور روزهای خوش باشد اما نمی دانم روزهای خوش

کِی و چگونه از راه میرسد . آتش سبز سینه ام هنوز شعله ور است اما ظاهرا در سینه هایی

به زیر خروارها خاکستر آرام گرفته و برای بیداری محتاج تل هیزمی به بلندای البرز برای سوزاندن

هرچه بدی و ترس از دل ایرانیان از هر نژاد و و قوم و مذهب، همانگونه که آتش شد دلیل

پاکی سیاوش تا خاموش کند وروره ی پلیدان. آتش مهربان است پاکان را و بخشنده است گناه کاران

را تا آنجا که بدانند حد و اندازه نزدیکی باشعله هارا و می سوزاند نا پاکی را وچه بسیار

آدمیان که در آتش خود افروخته خویش سوختند و خاکستر شدند . می خواستم از شادی و عیدانه

بگویم اما حرف از آتش و سو ختن شد.بگذریم نوروز روز زنده شدن است برای طبیعت نیمه جان

و نو شدن دلهای کهنه ی زنگار گرفته اما با غم یاران چه کنم با کابوس گلوله ها و رقص ارابه ها

چه کنم با غم دیدگان نگران مادران به در زندانها ی ابلیس چه کنم

اما این روزها خبر آزادی نماد مبارزه، انسانیت، و مقاومت، سید اهل اوین

برای دلهای غم گرفته ی ما بهترین عیدی بود اما این دل آنچنان در چنگال غم گرفتار است

که بسیار تیز اب می خواهد تا پاک شود از جِرم غم و درد اما خدا عیدی خوبی داد به ما

تا شاید سنبل شادی جوانه زند در برهوت خشک سینه که شاید نوروز 89فصلی نو باشد

در سرنوشت ایران زمین، سرزمین پارسایان تا هر روز نوروز باشد مردمانش را

ودر جای جای خاک زر خیزش به مشام برسد عطری که مست کند کنجشگها را

عاشق کند هزار دستا ن را در باغ که بخواند آوازی دلنشین که خسته ام

خسته ام از از صدای آهن و گلوله .خسته ام از رقص شیطان

خسته اماز فریاد در گلو خفه شده ی مظلوم. خسته ام از صدای کودکان کار.

خسته ام از دیدن صورتها ی معصومانه ی دخترک زیبای سر هر چهارراه.

خسته ام از دیدن عرق شرم پدری در برابر فرزند. خسته ام از مردانگی لگد مال شده ی مردان

سرزمینم. خسته ام از زنانگی تاراج رفته ی زنان سرزمینم خسته ام از چشمان نگران مادران

سرزمینم

من نوروز می خواهم نه این عید ملا ل آور هرساله

من روزهای نو می خواهم. جمشید شاه از میراث تکراری چند هزار ساله ات خسته ام

من نورزوی نو می خواهم

21/12/88







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر