۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

حسودی رام کوچولو به برزو


دیدم برزوی عمو حسین داره میره کلاس اول عمو حسینم  خاطره هاشو میذاره اینجاامااین بابا رامین
 هر چی من بهش می گم می گه بچه بشین نقاشی تو بکش تورو چه به اینکاراالان حوصله ندارم بعدا
 تا اینکه منم موقع ماچ کردن اون خانم بلونده دستگیرش کردم باموبایل ازش عسک گرفتم
 وقتی بهش نشون دادم اول می خواست محکم بزنه پسه گردنم امانیمی دونم چرا یه دفه مهربون شد
 دست کشید رو سرم گفت  موبایلتو بده من بیا بریم برات آیس پک بخرم  اِهکی فک کرده با یه
آیس پک می تونه خرم کنه خلاسه  باهم رفتیم بام تهران هم آیس پک بخوریم هم از اون بالا
 من تهرونو تماشا کنم، آخه خیلی وقته منو نبرده اونجا همونجا  دوتا آیس پک نسکافه خرید باهم خوردیم
  آیس پک خوردیم قدم زنون برگشتیم که تو ماشین من بقیه عکسای بابا رامین و خانم بلونده رو نشونش دادم
  بابا رامین این دفعه دیگه راس راسکی می خواست بزنه پس گردنم که من زودی گفتم اگه خاطراتم و بذاری تو فیس بوک
 عکسارو به هیشکی نشون نیمیدم، اونم قبول کرد اما از اونجایی که خیلی بده خیلیم انحصار طلبه قرار شد از این به بعد
به من بگه" رام" دیدین چقذه بده همینجوری مفتی نسف اسم منو برداشت برا خودش،
 سه شنبه بالاخره بعده کلی داستان این   بابا رامین راضی  شد منو ببره برام دفترو مداد و پاک کن بخره
 هر چی بهش گفتم منو ببر اون فروشگاه  گندله شهروند گفت   نیمی خواد میریم مغازه دوست من
 رفتیم مغازه دوست بابا رامین،وای چقذه شلوغ بود مغازهه نیمیتونستم نفس بکشم بابا رامینم که  باز یه خانم رو دیده
 داره میره رو مخش یا خانمه رفته رو مخه بابا رامین نیمی دونم اصلا یادش رفته اومدیم برا من دفتر مقش بخریم
 منم از فرصت استفاده کردم شروع کردم به مستند سازی
( اینو از بابا رامین یاد گرفتم خیلی باحاله مستندسازی وقتی با اون رفیق ریشوهاش میره بیرون اینو میگن )
با موبایلم حرفاشونو ظبط کردم خانمه  هی می گفت گرونی ،گرونی ، میگفت
با این اوزاع نیمیدونم باید چه کنیم چه طوری از پس خرج و مخارج بچه ها بر بیایم فکر کنم  خانمه می خواست
 مخ بابا رامینو بزنه تیغش بزنه  اما خبر نداره این بابای من چقذه خسیسه مگه میشه ازش پول گرفت
 همش به من میگه انقده نوشابه نخور  بسه دیگه چقد شکلات میخوری بعضی وقتا همش به من یه دونه
کیت کت می ده بقیه شو قایم میکنه میگه بچه دندونات خراب میشه
   دیدم خانمه داره می گه من سه تا بچه دارم ،( وای بابا رامین تورو خدا بی  خیال شو نیمی خواد مخشو بزنی این
خانمه سه تا بچه داره میان تو خونه همه خوراکیا منو میخورن)من و شوهرم هر دومون کار می کنیم اما
 بازم شرمنده ی این بچه هاییم  گاهی اوقات اصلا به خودم می گم اصلا برا  چی اینارو بدنیا آوردی
  که این جوری شرمنده باشی   بابا رامین پرسید چندسالشون این بچه های گل شما( آخه چیکار داری
 ولش کن بابا اینا میان غارت میکنن پاستیلامو که عمه خریده برام) خانمه گفت  پسر کوچیکم میره سوم دبستان
دخترم اول راهنماییه پسر بزرگمم سال آخر دبیرستانه همین دبیرستان  صدر میره خیلی پسره باهوشیه اما  نمی تونم اونجور که
میخوام براش  امکانات فراهم کنم (این ا مکانات و من نفهمیدم یعنی چی) والله دو ماه نتونستم پول
 اینترنتشو بدم با اینکه جونش به اینترنت بسته است اما پسر نجیبیه هیچی نمی گه ( اَه آه چه تعریفی میکنه از پسرش حالم بهم
خورد عق)اما چه کنم فقط این که نیست بقیه ام هستن الان میره خونهه یکی از رفیقاش کاراشو می کنه ازشما چه پنهون
 کله اش یه ذره بو قورمه سبزی می ده (آخ جون این پسرمم عین منه چون بابا رامین به منم  همیشه میگه
 حرف  زیادی نزن بچه کله ات بو قورمه سبزی میده ها )، آره می گفتم بهتون  سبزه این پسرم پارسال
 چند بار کتک خورده برگشت خونه اصلا حریفش نیستم  میگه  شماها خرابش کردین ما م می خوایم
 امتحان کنیم ببینیم می تونیم درستش کنیم ،( خداییش از پسره این خانمه خوش اومده بود آخه اونم مثل من سبزه
 مخالفه با آدمای ظالم این بابا رامین هروقت میره بیرون با رفیقاش بحث میکنه ژست میگیره
 میگه ظلم بده محدودیت بده سانسور بده اما همش منو  سانسور میکنه به من ضلم میکنه
 نمی ذاره من یه شیشه بزرگ نوشابه تگری بخورم یا تا داره از اون فیلم  باحالا میبینه
 که اون خانمه  لب استخر با اون آقاهه ماچ بازی می کنن منو میفرسته  بخوابم)
 اما دیدم الانه که  همه دفتر خوشگلا تموم شه برا همین شلوار شو کشیدم گفتم بابا رامین الان همه
 دفتر خوشگلارو میبرن  اونم دوستش و صدا کرد بهش گفت  هرچی می خواد بده به این وروجک
 یه موقع فکر نکنین از مهربونیشه ها می خواست منو از سرش واکنه به مخ زنیش برسه
 فک کرده من  اسکلم  من که کارمو کردم  یه آشی  براش بپزم
 رفتم اونور پیبشخون پیشه دوستش اونم هرچی دلم خواست دادبهم ، راستی برزو دلت  آب
 اینجا جنس قاچاقم داشتن  20 تا مداد رنگی سبزم خریدم  با یه ده تا ماجیک سبز بیام سرکلاس
 به توهم می دم  درخت بکشی جنگل بکشی ،همه چی رو که گرفتم دوست بابم همشو گذاش تویه نایلون
 خوش گل گفت برو گفتم چقد میشه گفت مگه پول داری گفتم نه گفت برو من با بابات حساب دارم
 آخ جون ورشکست کردم این بابای اسکروچه خسیسو دیگه خسته شدم رفتم سراغ بابا رامین
دیدم هنو داره مخ می زنه نمی دونم این دفعه چرا طول کشید همیشه سه سوته مخو میزنه ها
  یه باربهش گفتم به منم یاد بده همچی نیگام کرد تا سه روز ازش می ترسیدم. داد زدم بابا بیا بریم
 کوله پشتی بخریم گفت باشه خلاصه با هم رفتیم  مغازه تموم دوستاش اما هیشکودوم کوله پشتی
سبز خوشگل نداشتن منم که گفتم فقط کوله ی سبز می خوام عجیب بود بابا رامین این دفه با من
 هم عقیده بود   رفتیم مغازه یکی از دوستای بابا رامین از همون دوست ریشوهاش  گفت
 خوب کاری نداره همین کوله پشتی رو بردار با مداد رنگی  سبزش کن فک کرد ه من بچه ام
 منم بهش گفتم همه چی اصلش خوبه  همه چی باید ریشه داشته باشه سبزم باید تو وجود کوله پشتی باشه
 بعدم تو که انقده زرنگی چرا نمیری حموم انقده بو ندی اونم گفت وروجک عین همون رامین  حباب سبزی
 حاضر جوابه خلاصه دیدیم اینجاها پیدا نمیشه بابایی منو سوار موتورش کرد برد منوچهری یه  کوله پشتیه
 سبز خوشرنگ برام خرید
 اینم از خاطرات خرید مدرسه
   الان چون یه ذره یه چیزیم درد میکنه نمی دونم چی چیه همون که میگن آدم بدا ندارن اما آدم خوبا دارن
 منم چون نمی خوام آ دم بدی باشم اعتراف می کنم اون عکسایی که گفتم از بابا  گرفتم همشو داده بودم
 ارشیا پسره همسایه مون با فوتو شاپ درست کرده بود یه موقع نگید به بابا رامینما
 .........
 رام کوچولو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر