۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

اولین روز رام کوچولو در مدرسه


 برم مدرسه انقده خر کیف بودم که خوابم نمی برد اما نفهمیدم کی دراز شدم تا صبح این بابا رامین
 بی محل منو از خواب بیدار کرد گفتم بذار بخوابم خوابم میاد  گفت پاشو تنبل مدرسه ات دیر میشه
تازه دوزاریم افتاد مدرسه خیلیم چیزه خوبی نی مثلاهمین صبح زود بیدار شدنش  با کلی دردسر بیدارشدم
صورت نشسته نشستم پای صبحونه همه بیدار یبودن منتظر من بابا رامین ( از این به بعد همون رامین صداش میکنم)
 مامان بزرگ؛عمه همه یجور نیگام می کردن انگار شاخ دارم   بعد این که یه  شیکم سیر صبحونه
خوردم قرارشد با رامین بریم مدرسه عمه به بابا رامین گفت خب این بچه رو اسمشو مینوشتی
غیر انتفاعی ؛رامین گفت مگه منو تو غیر انتفاعی رفتیم مگه بابا آب داد یک به علاوه یک
میشه دو مدرسه غیر انتفاعی میخواد بذار بره همین مدرسه معمولی بفهمه بچه های مردم چه جوری
زندگی می کنن این عمه جون ما با این بابا رامین ما عین کارد و پنیر ن اما هوای همو بد دارن
هروقت اومدم چقلی  رامین و پیش عمه کنم  از همون نیگاها بهم کرد که من تا سه روز می ترسم
 رامین کوله پشتی رو برداشت یه دفه گفت چی ایتو ریختی انقد سنگینه؟ پاره آجره؟؟!!
 این بابا رامین مام مخش سه کار می کنه ها آخه مگه کسی تو کوله پشتی سنگ میریزه
 که یه دفعه یادم اومد آره تو اون فیلمه دیدم اون بچه فلسطینیا تو کوله پشتیاشون سنگ میریزن
 بعد پرت می کنن طرف اون سرباز اسراییلیا همونا که خیلی شبیه این آدم آهنیان که تو خیابون
 بعضی وقتا بابا رامین نشونم میده  بعدشم زیرلبی یه چیزی میگه فک کنم فحشه بده آخه تهش کش داره
 خلاصه در کیف و باز کرد گفت چرا هرچی خریدی  چپوندی این تو بعد کوله رو خالی کرد
 از هر کدوم یه دونه گذاشت توش هرچی بهش گفتم نکن گوش نکرد بعدم یه ژست آبدوغ خیاری
گرفت، گفت این مداد سبزاتو به غریبه نشون ندی 6 ماه حبس داره این ماجیک و این مدادم بده برزو
 یادت نره بعدم من ورداشت برد دم مدرسه یه دوهزار تومنی نو هم بهم داد گفت این پول تو جیبی امروزت
  اَه چقذه خسیسه همش دو تومن اینکه پوله یه دونه ردبوله ؛یه دونه شکلاتم دادبهم گفت اینو خاله داده
برات کدوم خاله؟؟ نمی دونم؟؟!! فک کنم همونی که شبا وقتی من خوابم باهاش حرف میزنه اما
 دست خاله درد نکنه خیلی شکلاتش خوشمزه بود
 بعد به من گفت بدو برو سر صف واسا من همین جا منتظرت میمونم میدونم دروغ میگه الان منو دودره
 می کنه میره، اول یه پسره رفت یه قران غلت غولوتی خوند هی ام صداشو بی خودی می کشید
 منم حوصله ام سر رفته بود داشتم حرف میزدم  یهو دیدم رامین داره از اون سره حیاط نیگام میکنه
ساکت شدم، بعدشم یه  آقاهه ریشوهه فک کنم آقا مدیر بود که نه آقا ناضم بود اومد
 شروع کرد به ور ور کردن که فرزندانم دلبندانم و خلاصه هرچی دانم تو دانم دونش داشت
 گفت ،بعدمهی دم از همت مضاعف کا مضاعف درس خوندن مضاعف زد که من یه دفعه مثله
 بابا رامین گفتم زرشک اومدم یه شیشکی ام ببندم که  علی و برزو جلو دهنم گرفتن نذاشتن کارمو بکنم
 اَه ه ه همه جا سانسوره تو مدرسه ام که نمی ذارن آدم حرفشو بزنه پس این آزادی  کجاست
تو خونه که بابا رامینه دیکتاتور هست اینجام که اینجوری حرف بزنی میبرن دفتر
  یه لنگه پا  ازت بازجویی می کنن اصلا من میخوام برم مهدکودک  پیشه کتی جون و بچه ها
 با هم بازی کنیم منم موی  شیرین و سارا رو بکشم اونا جیغ بکشن اصلا نمخواد سوات دار بشم
 دوروز دیگه می خوام بنویسم زرشک ، گوجه سبز ، قرمه سبزی   میبرن کهریزک به قول
بابا رامین ارشاد میکنن آدمو اصلا ما نخواستیم
 راستی یادم رفت علی رو معرفی کنم علی داداشه   شیرین  و ساراست باهم میرفتیم مهد کودک
 بگذریم ؛ قرارشد بهمون بگن  کی بره تو کدوم کلاس5 تا خانم معلم بودن صورت دوتاشون
که خیلی مهربون بودیکیشون که من فقط یه چششو دیدم یکیشونم که پیرتر ازهمه بود انگاری
 خیلی بد اخلاق بود اما بعدا فهمیدم خیلی خوب و خوش اخلاق بود بابا رامین خیلی ازش
 خوب گفت شب که رفتم خونه گفت کاش میفتادی تو کلاسش  یه خانم معلمم بود که هم
 مهربون بود هم یه کتونی سبزه یواش پاش بود من و برزو علی خیلی دلمون می خواست
 تو کلاسش باشیم وقتی اسم هر سه تامون تو کلاسش در اومد سه تایی باهم پریدیم رو هوا
 اما چه فایده چون صب بابا رامین اومد مدرسه که منو بذاره تو کلاسه اون خانم پیره
  وقتی با رامین رفتیم مدرسه تازه فهمیدم اون خانمه که خیلیم مهربونه معلم کلاس اول
  رامین بوده تا منو دید دست کشید رو سرم گفت پسرته  رامینم گفت آره گفت از چشاش
 مثل خودت شیطنت می باره بعد به بابا رامین گفت نمی خواد کلاسشو عوض کنی
 یاسمن دختر منه خیالت راحت باشه خیلی بهتر از من از پس این وروجکا بر میآد
من دیگه پیر شدم جون قدیم و ندارم بعد دست کشید رو سر رامین و سرش و ماچ کرد
 بابا رامینم دستشو ماچ کرد منم همیجور هاج واج نیگاشون می کردم خلاصه اینجوری
 من تو کلاس یامن جون موندگار شدم خودش همونروز اول گفت یاسمن جون صداش کنیم
 همه ی بچه های کلاسم دوسش داشتن به جز محود و اسفندیار که ته میشینن کلاس که صبح
 با دوتا ماشین گنده اومدن  مدرسه همشم هی غر میزنن هی میخوان تو کار آقا مدیر دخالت کنن
 روزه اول مدرسه خیلی با حال بود یاسمن جون بهمون گفت از خودمون بگیم که چی دوس داریم چی دوس نداریم
چی بلدیم ، اونم از خودش گفت برامون الان دیگه خوابم میاد  باس برم استرحت کنم صبح خواب نمون بقیه اشو بعدا میگم
..............
 رام کوچولو
 ا
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر